P11
صبح^^
آدمین
جیمین بلند میشه و میره حموم و بعد از حموم که میاد میره یه لباس بافتی سفید میپوشه و یه شلوار جین سیاه میپوشه و میره که برای خونه مواد اولیه غذا بخره
JN: ( داشتم بر میگشتم خونه که یه موتوری بهم زد )
S :( با صدای زد تلفنم بلند شدم وقتی شنیدم جیمین توی بیمارستانه سریع خودم رو رسوندم و رفتم پیش جیمین ) پرستار چی شده حال خوبه بچمون چی؟
P: متاسفم بچتون فوت کردن ..
S: ( اشکام ریختن ) ممنون …
P: ( رفتم )
JN:( چشمام رو با درد باز کردم ..) یو.. نگی…
S: ( اشکام رو پاک کردم ) جونم .. جوجه ؟
JN: بچم…. خوبه….؟
S: ( اشکام دوباره سرریز شدن ) متاسفم… از دستش…. دادیم ….
JN:( اشکام ریختن) همش… تقصیر … من هق هق بود…
آدمین : ( یه هفته بعد جیمین بخاطره این که بچه رو از دست داده بود افسرده شده بود و خودش رو مقصر میدونست . و چند بار میخواست خودش رو بکشه که یونگی مانعش میشد )
S:( از این وضع خسته شدم باید با جیمین صحبت کنم ) بیبی …؟
JN: بله…( افسرده )
S: تقصیر تو نیست عزیزم .. پس دیگ از این کارا به ذهنت نرسه … من میخوام برم شرکت خب.. فکری به ذهنت نرسه ..
JN: باشه..( افسرده این بهترین فرصته)
S: بهت اعتماد کردم …( رفتم بیرون و حواسم بهش بود میخواستم امتحانش کنم )
JN:( تا دیدم رفت .. از جام بلند شدم و رفتم به رود خونه )
S: ( تعقیبش میکردم )
ادامه دارد
آدمین
جیمین بلند میشه و میره حموم و بعد از حموم که میاد میره یه لباس بافتی سفید میپوشه و یه شلوار جین سیاه میپوشه و میره که برای خونه مواد اولیه غذا بخره
JN: ( داشتم بر میگشتم خونه که یه موتوری بهم زد )
S :( با صدای زد تلفنم بلند شدم وقتی شنیدم جیمین توی بیمارستانه سریع خودم رو رسوندم و رفتم پیش جیمین ) پرستار چی شده حال خوبه بچمون چی؟
P: متاسفم بچتون فوت کردن ..
S: ( اشکام ریختن ) ممنون …
P: ( رفتم )
JN:( چشمام رو با درد باز کردم ..) یو.. نگی…
S: ( اشکام رو پاک کردم ) جونم .. جوجه ؟
JN: بچم…. خوبه….؟
S: ( اشکام دوباره سرریز شدن ) متاسفم… از دستش…. دادیم ….
JN:( اشکام ریختن) همش… تقصیر … من هق هق بود…
آدمین : ( یه هفته بعد جیمین بخاطره این که بچه رو از دست داده بود افسرده شده بود و خودش رو مقصر میدونست . و چند بار میخواست خودش رو بکشه که یونگی مانعش میشد )
S:( از این وضع خسته شدم باید با جیمین صحبت کنم ) بیبی …؟
JN: بله…( افسرده )
S: تقصیر تو نیست عزیزم .. پس دیگ از این کارا به ذهنت نرسه … من میخوام برم شرکت خب.. فکری به ذهنت نرسه ..
JN: باشه..( افسرده این بهترین فرصته)
S: بهت اعتماد کردم …( رفتم بیرون و حواسم بهش بود میخواستم امتحانش کنم )
JN:( تا دیدم رفت .. از جام بلند شدم و رفتم به رود خونه )
S: ( تعقیبش میکردم )
ادامه دارد
۵.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.