۲پارت(۱۸ ۱۷)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#17
بی اختیار سمت ماشین حرڪت ڪردم
سوار شدیم و به سمتی حرڪت کردیم ڪه نمیدونستم ڪجاست...
دوتا دستامو روے پام گذاشتم و چشمامو براے لحظه اے بستم
بهم خوش نگذشته بود فقط حرص خورده بودم.
همشم بخاطر سوفیا بود با اون برنامه ریزے هاے احمقان.
نمیدونم چقدر توے راه بودیم ڪه ماشین وایساد..
چشمامو باز ڪردم و به دورو برم خیره شدم
اینجا دیگه ڪجا بود؟.
با باز شدن در با تعجب خیره شدم به بنجامین...
منتظر نگاهم میڪرد
با حالت سوالی بهش نگاه ڪردم و گفتم:اینجا ڪجاست؟..
_بیاے پایین مطمعنن میفهمی
پامو بیرون گذاشتم و از ماشین پیاده شدم
سوفیا با دو خودشو بهم رسوندو گفت:قراره بترڪونیم...
_اینجا ڪجاست؟
_معلوم نیست جایی ڪه آرزوشو داشتم بیام پارتی شبانست دیگه
_دیوونه شدے ولی من...
_اینقدر سخت نگیر یاس.
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#18
چشمامو روے هم گذاشتم و گفتم:از این ڪلمه متنفرم سوفیا خودتم میدونی
خواست چیزے بگه ڪه لوڪاس اومدو گفت:بریم...
خواستم مخالفت ڪنم ولی خیلی زشت بود بخوام اینجا برگردم..
دوتا نگهبان جلو در وایساده بودن بن ڪمی باهاشون حرف زدو رفتیم داخل.
از شلوغی متنفر بودم
صداے آهنگ ڪر ڪننده بود...
واقعا نمیدونم چطوری راهمون داده بودن ما هنوز سن قانونی نداشتیم..
ولی چطور میخواستن بفهمن ما ڪه شناسنامه نشون نداده بودیم.
با دیدن دختر پسرایی ڪه توے هم ولو بودن و اهنگ ڪرڪننده اے ڪه گذاشته بودن واقعا داشت حالم بهم میخورد...
سرجام خشڪم زده بود
دستی پشتم نشست.
با ترس برگشتم عقب..
لوڪاس بود با تعجب خیره شد بهم
نمیدونم چی توے نگاهم دید ڪه خودشو نزدیڪم ڪرد و سرمو بوسیدو گفت:چته تو؟
میخواے برگردیم...؟
دلم نمیخواست جلو بن خودمو ضعیف نشون بدم.
_خوبم
_پس بیا..
دستمو ڪشیدو مستقیم رفتیم جایی ڪه بن وایساده بود.
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#17
بی اختیار سمت ماشین حرڪت ڪردم
سوار شدیم و به سمتی حرڪت کردیم ڪه نمیدونستم ڪجاست...
دوتا دستامو روے پام گذاشتم و چشمامو براے لحظه اے بستم
بهم خوش نگذشته بود فقط حرص خورده بودم.
همشم بخاطر سوفیا بود با اون برنامه ریزے هاے احمقان.
نمیدونم چقدر توے راه بودیم ڪه ماشین وایساد..
چشمامو باز ڪردم و به دورو برم خیره شدم
اینجا دیگه ڪجا بود؟.
با باز شدن در با تعجب خیره شدم به بنجامین...
منتظر نگاهم میڪرد
با حالت سوالی بهش نگاه ڪردم و گفتم:اینجا ڪجاست؟..
_بیاے پایین مطمعنن میفهمی
پامو بیرون گذاشتم و از ماشین پیاده شدم
سوفیا با دو خودشو بهم رسوندو گفت:قراره بترڪونیم...
_اینجا ڪجاست؟
_معلوم نیست جایی ڪه آرزوشو داشتم بیام پارتی شبانست دیگه
_دیوونه شدے ولی من...
_اینقدر سخت نگیر یاس.
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#18
چشمامو روے هم گذاشتم و گفتم:از این ڪلمه متنفرم سوفیا خودتم میدونی
خواست چیزے بگه ڪه لوڪاس اومدو گفت:بریم...
خواستم مخالفت ڪنم ولی خیلی زشت بود بخوام اینجا برگردم..
دوتا نگهبان جلو در وایساده بودن بن ڪمی باهاشون حرف زدو رفتیم داخل.
از شلوغی متنفر بودم
صداے آهنگ ڪر ڪننده بود...
واقعا نمیدونم چطوری راهمون داده بودن ما هنوز سن قانونی نداشتیم..
ولی چطور میخواستن بفهمن ما ڪه شناسنامه نشون نداده بودیم.
با دیدن دختر پسرایی ڪه توے هم ولو بودن و اهنگ ڪرڪننده اے ڪه گذاشته بودن واقعا داشت حالم بهم میخورد...
سرجام خشڪم زده بود
دستی پشتم نشست.
با ترس برگشتم عقب..
لوڪاس بود با تعجب خیره شد بهم
نمیدونم چی توے نگاهم دید ڪه خودشو نزدیڪم ڪرد و سرمو بوسیدو گفت:چته تو؟
میخواے برگردیم...؟
دلم نمیخواست جلو بن خودمو ضعیف نشون بدم.
_خوبم
_پس بیا..
دستمو ڪشیدو مستقیم رفتیم جایی ڪه بن وایساده بود.
۲.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.