یین و یانگ (پارت ۲۵)
سویون _. ا/ت +
_ ببین این شکلی . نباید بزاری بسوزه .
+ آها اوکی .
_وقتی که این رنگی شد یعنی برشته شده و باید برداریش. بیا امتحان کن .
+باشه ...هوممم...
_خوشمزس ؟
+خیلی خوبه !
_گفتم که خوشت میاد !
شاممون رو خوردیم . بعد شام هوا به طرز وحشتناکی سرد شد ، برای همین کل بچه ها توی چادراشون رفتن و خودشونو توی پتو پیچیدن . گروه ما هم از این قاعده مستثنی نبود . چهار تامون بهم چسبیده بودیم تا یکم گرم تر بشیم . جوهیون گفت : حالا چیکار کنیم؟ برای خواب فعلا زوده . گفتم : ما همدیگه رو کامل نمیشناسیم (اشاره به دوقلوها) ، چطوره یکم از خودمون بگیم؟ همه موافق بودن . سویون گفت : تو شروع کن ا/ت ، به نظرم داستان زندگی تو از همون هیجان انگیز تره ! گفتم : باشه . خب من ایرانیم و توی یکی از شهر های بزرگ ایران بزرگ شدم . ۶ ماه پیش مامان و بابا و برادر کوچکترم توی یه تصادف مردن . برای این اومدم کره که آیدل بشم . صدامم که شنیدین. جوهیون گفت : آخی متاسفم به خاطر خانوادت . گفتم ممنون . جوکیونگ گفت : به جز خوانندگی کار دیگه ای می کنی ؟ گفتم : خب...طراحی هم می کنم . سویون گفت : جدی ؟ خیلی بدی، چرا نشونم ندادی؟! گفتم : حالا قهر نکن ، بعدا نشونت میدم . جوهیون گفت : خب ما هم (جوکیونگ و جوهیون باهم) خواهر یا برادر دیگه ای نداریم . پدر و مادرمون هم کارمندن. من که دنسرم ، جوکیونگ هم...فقط می خوره و می خوابه ! جوکیونگ گفت : نخیرم! من سفالگری دوست دارم . ظرف های سفالی درست می کنم . گفتم : چه قشنگ . سویون گفت : عه...پس میشه برای من یه کوزه آب درست کنی ؟شاید به مادربزرگم که توی روستاست هدیه دادم . جوکیونگ گفت : من از این چیزای خز درست نمی کنم . باید ظرف هایی که برای دستبندام ساختم رو ببینی . سویون گفت : وای ، حتما یه روز میام خونتون! سویون هم خودشو معرفی کرد . بعد یکی دو ساعتی هممون به خمیازه افتادیم . جوکیونگ گفت : بهتره بریم بخوابیم . رختخواب هارو پهن کردیم و خوابیدیم .
(فردا صبح)
امروز دیگه باید برگردیم سئول . صبح زود معلم یا یه بوق توی اردوگاه کلی سروصدا راه انداخت تا همه بیدار بشیم. معلم : بیدار شین تنبلی، بیدار شین . امروز کلیییی کار داریم ، بلند شین . انقدر به کارش ادامه داد تا همه ی بچه ها بیدار شدن . معلم گفت : اول از همه ...
#فیک_بی_تی_اس #جونگ_کوک
#jungkookweloveyou
#jungkook
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ببینید چه بچه ی خوبی شدم هی پارت می زارم😁
_ ببین این شکلی . نباید بزاری بسوزه .
+ آها اوکی .
_وقتی که این رنگی شد یعنی برشته شده و باید برداریش. بیا امتحان کن .
+باشه ...هوممم...
_خوشمزس ؟
+خیلی خوبه !
_گفتم که خوشت میاد !
شاممون رو خوردیم . بعد شام هوا به طرز وحشتناکی سرد شد ، برای همین کل بچه ها توی چادراشون رفتن و خودشونو توی پتو پیچیدن . گروه ما هم از این قاعده مستثنی نبود . چهار تامون بهم چسبیده بودیم تا یکم گرم تر بشیم . جوهیون گفت : حالا چیکار کنیم؟ برای خواب فعلا زوده . گفتم : ما همدیگه رو کامل نمیشناسیم (اشاره به دوقلوها) ، چطوره یکم از خودمون بگیم؟ همه موافق بودن . سویون گفت : تو شروع کن ا/ت ، به نظرم داستان زندگی تو از همون هیجان انگیز تره ! گفتم : باشه . خب من ایرانیم و توی یکی از شهر های بزرگ ایران بزرگ شدم . ۶ ماه پیش مامان و بابا و برادر کوچکترم توی یه تصادف مردن . برای این اومدم کره که آیدل بشم . صدامم که شنیدین. جوهیون گفت : آخی متاسفم به خاطر خانوادت . گفتم ممنون . جوکیونگ گفت : به جز خوانندگی کار دیگه ای می کنی ؟ گفتم : خب...طراحی هم می کنم . سویون گفت : جدی ؟ خیلی بدی، چرا نشونم ندادی؟! گفتم : حالا قهر نکن ، بعدا نشونت میدم . جوهیون گفت : خب ما هم (جوکیونگ و جوهیون باهم) خواهر یا برادر دیگه ای نداریم . پدر و مادرمون هم کارمندن. من که دنسرم ، جوکیونگ هم...فقط می خوره و می خوابه ! جوکیونگ گفت : نخیرم! من سفالگری دوست دارم . ظرف های سفالی درست می کنم . گفتم : چه قشنگ . سویون گفت : عه...پس میشه برای من یه کوزه آب درست کنی ؟شاید به مادربزرگم که توی روستاست هدیه دادم . جوکیونگ گفت : من از این چیزای خز درست نمی کنم . باید ظرف هایی که برای دستبندام ساختم رو ببینی . سویون گفت : وای ، حتما یه روز میام خونتون! سویون هم خودشو معرفی کرد . بعد یکی دو ساعتی هممون به خمیازه افتادیم . جوکیونگ گفت : بهتره بریم بخوابیم . رختخواب هارو پهن کردیم و خوابیدیم .
(فردا صبح)
امروز دیگه باید برگردیم سئول . صبح زود معلم یا یه بوق توی اردوگاه کلی سروصدا راه انداخت تا همه بیدار بشیم. معلم : بیدار شین تنبلی، بیدار شین . امروز کلیییی کار داریم ، بلند شین . انقدر به کارش ادامه داد تا همه ی بچه ها بیدار شدن . معلم گفت : اول از همه ...
#فیک_بی_تی_اس #جونگ_کوک
#jungkookweloveyou
#jungkook
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ببینید چه بچه ی خوبی شدم هی پارت می زارم😁
۶.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.