🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 139
#paniz
چند تا عکس از خودم جلو اینه گرفتم واقعا ناز شده بودم بوسی به خودم تو اینه فرستادم
ساعت دقیقن 9 شده بود دیگه کم کم مهمونا میومدن خواستم سمت در برم که قبل از اینکه من بخوام درو وا کنم
رضا درو وا کرد اومد تو
رضا:اماده ایی
این بار من محو اون شده بودم پیراهن ابریشمی که داخل شلوارش نذاشته بود و استینش رو تا کرده بود
و با شلوار کتان مشکی پوشیده بود و خیلی خوشتیپش کرده بود از اون چیز فک میکردم
رضا:اووو بجای اینکه من محو تو بشم تو محو من شدی گلم
لبخندی زدم که اومد جلو و چرخی زد
رضا:ولی خدایی خوب شدما امشب کلی رو تور میکنم
اخمی کردم و نیشگونی از پهلوش گرفتم که صورتش جمع شد
پانیذ:چیزی میخاستی بگی عزیزم
منو کشید تو بغلش و از کمرم گرف
رضا:مگه میشه من تو رو به کسی ترجیح بده اخه هوم
نگا کردم به چشماش که به جز صادق بودن باهام هیچی نبود لبخندی زدم
سرش اورد جلو تا لبی ازم بگیر که در وا شد و دیانا اومد تو و سر هامون یکم فاصله دادیم
دیانا چشماش تو حدقه چرخوند
دیانا:من میرم زود بیاین پایین
بعد درم بست رف بیرون
رضا نگاهی به من کرد و گف
رضا:الان به این نتیجه میرسم که واقعا این یه مزاحم هماهنگ ظهر دخترش تو رو از من گرفت الانم خودش
ابرویی بالا انداخت
رضا:بریم
منم لبخندی زدم دست تو دست رفتیم پایین تقریبا بعضی از مهمونا اومده بودن سالن بزرگ عمارت که مخصوص مهمونی ها بود به شکل زیبایی تزیین شده بود و چراغ ها ملایم بود
رضا با مهمونا خوش و بش میکرد و جواب منم بیشتر از خوش اومدید نبود واقعا نمیشناختمشون
تو یه میز با نیکا اینا وایستادیم امیر و رضا مشغول حرف زدن بودن نیکا ام رفت بر دوتا مون نوشیدنی بیاره
وقتی برگشت با دوتا اب البالو برگشت بد نبود حداقل از تشنگی رفع میشه
از دستش گرفتم و کلش سر کشیدم
پانیذ:ایی دستت دردنکنه
نیکا:باشه یکم اروم
پانیذ:نه دیگه نمیتونستم راستی
نگاهی به امیر و رضا بودم مشغول حرف زدن بودن و هواسشون به ما نبود
پانیذ:خب از شما چخبر
نیکا:هیچی سلامتی
با ابرو اشاره کردم اون نه
نیکا:اها اون نه هنوز
پانید:اها
و بعد اهنگ ملایمی پخش شد و سالن پیست رقص خالی شد و فضا تاریک شد زوج ها رفتن وسط حتی بچها هم رفتن
رضا از پشت بغلم کرد
رضا:افتخار رقص میدی بانو
برگشتم سمتش دستم گذاشتم تو دستش
پانیذ:با کمال میل
وسط رفتیم کمرم گرف منم دستم انداختم دور گردنش پیشونیش چسبوند به پیشونیم و با هم شروع کردیم به رقصیدن
رضا:موهات بوی خیلی خوبی میدن
بینیم مالیدم به بینیش
پانیذ:این یعنی تا استخونات نفوذ پیدا کردم
رضا:تو تا سلول هام نفوذ پیدا کردی اگه بری از ریشه پودر میشم
تک خنده ای کردم و اروم لبام بوسید
پانیذ:نبوس ردش میمونه رو لبات
رضا:شب جبران میکنم
پانیذ:یاد نره یه وقت
پارت 139
#paniz
چند تا عکس از خودم جلو اینه گرفتم واقعا ناز شده بودم بوسی به خودم تو اینه فرستادم
ساعت دقیقن 9 شده بود دیگه کم کم مهمونا میومدن خواستم سمت در برم که قبل از اینکه من بخوام درو وا کنم
رضا درو وا کرد اومد تو
رضا:اماده ایی
این بار من محو اون شده بودم پیراهن ابریشمی که داخل شلوارش نذاشته بود و استینش رو تا کرده بود
و با شلوار کتان مشکی پوشیده بود و خیلی خوشتیپش کرده بود از اون چیز فک میکردم
رضا:اووو بجای اینکه من محو تو بشم تو محو من شدی گلم
لبخندی زدم که اومد جلو و چرخی زد
رضا:ولی خدایی خوب شدما امشب کلی رو تور میکنم
اخمی کردم و نیشگونی از پهلوش گرفتم که صورتش جمع شد
پانیذ:چیزی میخاستی بگی عزیزم
منو کشید تو بغلش و از کمرم گرف
رضا:مگه میشه من تو رو به کسی ترجیح بده اخه هوم
نگا کردم به چشماش که به جز صادق بودن باهام هیچی نبود لبخندی زدم
سرش اورد جلو تا لبی ازم بگیر که در وا شد و دیانا اومد تو و سر هامون یکم فاصله دادیم
دیانا چشماش تو حدقه چرخوند
دیانا:من میرم زود بیاین پایین
بعد درم بست رف بیرون
رضا نگاهی به من کرد و گف
رضا:الان به این نتیجه میرسم که واقعا این یه مزاحم هماهنگ ظهر دخترش تو رو از من گرفت الانم خودش
ابرویی بالا انداخت
رضا:بریم
منم لبخندی زدم دست تو دست رفتیم پایین تقریبا بعضی از مهمونا اومده بودن سالن بزرگ عمارت که مخصوص مهمونی ها بود به شکل زیبایی تزیین شده بود و چراغ ها ملایم بود
رضا با مهمونا خوش و بش میکرد و جواب منم بیشتر از خوش اومدید نبود واقعا نمیشناختمشون
تو یه میز با نیکا اینا وایستادیم امیر و رضا مشغول حرف زدن بودن نیکا ام رفت بر دوتا مون نوشیدنی بیاره
وقتی برگشت با دوتا اب البالو برگشت بد نبود حداقل از تشنگی رفع میشه
از دستش گرفتم و کلش سر کشیدم
پانیذ:ایی دستت دردنکنه
نیکا:باشه یکم اروم
پانیذ:نه دیگه نمیتونستم راستی
نگاهی به امیر و رضا بودم مشغول حرف زدن بودن و هواسشون به ما نبود
پانیذ:خب از شما چخبر
نیکا:هیچی سلامتی
با ابرو اشاره کردم اون نه
نیکا:اها اون نه هنوز
پانید:اها
و بعد اهنگ ملایمی پخش شد و سالن پیست رقص خالی شد و فضا تاریک شد زوج ها رفتن وسط حتی بچها هم رفتن
رضا از پشت بغلم کرد
رضا:افتخار رقص میدی بانو
برگشتم سمتش دستم گذاشتم تو دستش
پانیذ:با کمال میل
وسط رفتیم کمرم گرف منم دستم انداختم دور گردنش پیشونیش چسبوند به پیشونیم و با هم شروع کردیم به رقصیدن
رضا:موهات بوی خیلی خوبی میدن
بینیم مالیدم به بینیش
پانیذ:این یعنی تا استخونات نفوذ پیدا کردم
رضا:تو تا سلول هام نفوذ پیدا کردی اگه بری از ریشه پودر میشم
تک خنده ای کردم و اروم لبام بوسید
پانیذ:نبوس ردش میمونه رو لبات
رضا:شب جبران میکنم
پانیذ:یاد نره یه وقت
۸.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.