p⁵🥀
عمارت کیم//
سونگوون «آروم باش تهیونگم...اروم باش...
شماها باید دیگه رو پای خودتون وایسین
سوکجین « نمیخواییمممممم هقققق پدرمون کجاست هااااا؟!
سونگوون « اون کسی که پدر و مادرتون رو ازتون گرفت مرد...هم خودش هم همسرش!
یونگی « کی...کیی بودههههه
سونگوون « عمو پارک هیجانگتون!
_شک بدی به پسرا وارد شد...هیچکس فکرشم نمیکرد...دو خانواده ای که انقدر باهم صمیمی بودند...از بن و ریشه نفرت توشون بوجود بیاد...
سونگوون « حالا دیگه شما هفتا میدونین و خودتون...نشون بدین...دیگه بچگی نموندع....زود بزرگ شدین...پس...شما هیچ رابطه ای با اونا ندازین...میفهمین که؟
جیسو « اما...هق اما پدربزرگ اونا دوستای ماهستننن
سوکجین « خفه شو جیسو*ریلکس
تهیونگ « اونا...دوستای ما بودند...الان چیزی جز نفرت بهشون نداریم
جیسو « اما...اونا که کاری نکردند
سونگوون «جیسو...بخوای مخالفت کنی میدونی که چطور تنبیه میشی؟
سوکجین « نمیذازم!
سونگوون « چی؟
سوکجین « نمیذارم توی این ماجرا هیچکس اذیت شه...مخصوصا جیسو که از هممون کوچیکتره!
یونگی «پدربزرگ...شما باید به ما کمک کنین؛
سونگوون « البته.... راه درازی درپیش دارین!
یونگی « عجیبه...قبلا مخالف بودین من تو این خانواده باشم
سونگوون «من چه بخوام چه نخوام تو از رگ و تبار روحی خاندان کیم شدی... هستی وخواهی بود...تو نومی...مثل جیسو و تهیونگ و سوکجین
تهیونگ « هیجوره ازشون نمیگذرم!
عمارت پارک//
لیان «دست تنها نمیتونین...مطمئنم کیم بزرگ کمک بچه های لوهان هست...شما باید کمک بگیرین
جیمین « از کی؟
لیان « عموتون...
جیمین «فکرشم نکنین...درسته هفت سالمه...ولی خودم این راهو میرم...بدون کمک هیچکس...
لیان «نمیتونی...باید از عموتون ینی پارک سان کمک بگیرین! درسته رابطش با پدرتون تعریفی نداشت...ولی میتونه کمکتون باشه
_و این بود آغاز ماجرای تموم نشدنی با مرگ های غیر منصفانه....
سونگوون «آروم باش تهیونگم...اروم باش...
شماها باید دیگه رو پای خودتون وایسین
سوکجین « نمیخواییمممممم هقققق پدرمون کجاست هااااا؟!
سونگوون « اون کسی که پدر و مادرتون رو ازتون گرفت مرد...هم خودش هم همسرش!
یونگی « کی...کیی بودههههه
سونگوون « عمو پارک هیجانگتون!
_شک بدی به پسرا وارد شد...هیچکس فکرشم نمیکرد...دو خانواده ای که انقدر باهم صمیمی بودند...از بن و ریشه نفرت توشون بوجود بیاد...
سونگوون « حالا دیگه شما هفتا میدونین و خودتون...نشون بدین...دیگه بچگی نموندع....زود بزرگ شدین...پس...شما هیچ رابطه ای با اونا ندازین...میفهمین که؟
جیسو « اما...هق اما پدربزرگ اونا دوستای ماهستننن
سوکجین « خفه شو جیسو*ریلکس
تهیونگ « اونا...دوستای ما بودند...الان چیزی جز نفرت بهشون نداریم
جیسو « اما...اونا که کاری نکردند
سونگوون «جیسو...بخوای مخالفت کنی میدونی که چطور تنبیه میشی؟
سوکجین « نمیذازم!
سونگوون « چی؟
سوکجین « نمیذارم توی این ماجرا هیچکس اذیت شه...مخصوصا جیسو که از هممون کوچیکتره!
یونگی «پدربزرگ...شما باید به ما کمک کنین؛
سونگوون « البته.... راه درازی درپیش دارین!
یونگی « عجیبه...قبلا مخالف بودین من تو این خانواده باشم
سونگوون «من چه بخوام چه نخوام تو از رگ و تبار روحی خاندان کیم شدی... هستی وخواهی بود...تو نومی...مثل جیسو و تهیونگ و سوکجین
تهیونگ « هیجوره ازشون نمیگذرم!
عمارت پارک//
لیان «دست تنها نمیتونین...مطمئنم کیم بزرگ کمک بچه های لوهان هست...شما باید کمک بگیرین
جیمین « از کی؟
لیان « عموتون...
جیمین «فکرشم نکنین...درسته هفت سالمه...ولی خودم این راهو میرم...بدون کمک هیچکس...
لیان «نمیتونی...باید از عموتون ینی پارک سان کمک بگیرین! درسته رابطش با پدرتون تعریفی نداشت...ولی میتونه کمکتون باشه
_و این بود آغاز ماجرای تموم نشدنی با مرگ های غیر منصفانه....
۴۳.۵k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.