فیک عشق و نفرت p4
فیک عشق و نفرت p4
ات پایین پله ها وای ساده بود
*کوک بغض گرفت و ات رمحکم بغل کرد
کوک:تو بیدار شدی میدونستم
ات:ببخشید آقا میشه ولم کنید
کوک:ات تو منو نمیشناسی
ات:من نمیدونم شما کی هستید و من اینجا چی کار میکنم
کوک:سریع زنگ بزنید به دکتر (با داد)
*برش بعد اینکه ات معاینه شد
د:متاسفانه بخشی از حافظه شون رو از دست دادن
کوک:نههههه(بغض)
کوک:چی کار باید کنم
د:خاطرات شون رو براشون زنده کنید تنها راه همینه
کوک:میتونی بری
د:ممنون
*کوک رفت پیشه ات
ات:آقا میشه بگید من اینجا چی کار میکنم و شما کی هستید
کوک:من دوست پسرتم و اینجا عمارت منه
ات:چی داری میگی من تو این سن دوست پسر دانرمممممم
کوک:ات آروم باش تو حافظه تو از دست دادی چیزی یادت نی
*کوک ات رو بغل کرد
ات:ولم کن مرتیکههههههههههه اگر راست میگی ثبات کن
کوک:ثابت میکنم بیب
ات:به من نگو بیبببببببببب
کوک😐
ات:من میخوام برم پیشه خانوادم
کوک:ات
ات:گفتم میخوام برم پیشه خانوادم مگه کریییییییی
کوک:ات.. خانوادت..
ات:خانوادم چییییی
کوک:خانوادت چند سال پیش مردم
ات:چی داری میگییییییی مرتیکهههههه(من جای کوک بودم خواهر ات رو به.... میدادم😐)
کوک:ات آروم باش(بغلش کرد)
ات:ولم کن هق هق
کوک:آروم باش
ات:😭
ویو ات
نمیدونم چرا ی حس آشنایی از اون مرد میگیرم نمیدونم
*کوک ات رو خوابودند و رفت سراغ لونا
لونا:حروم زادههههههههههه بازم کننننننننننننننننن
کوک:خدا تو شکر کن که زنده گزاشتمت اگر دختر خالم نبودی الان مرده بودیییییییی
لونا : تو هیچ گوهی نمیتونی بخورییییییی
کوک:کاری میکنم که برای مرگت التماسم کنی
* کوک داشت لونا رو شکنجه میداد که سرو کله ات پیدا شد
ات:اینجا چه خبره
*کوک:آهنه داغ رو رو پای لونا گزاشت
کوک:هیچ خبر عشقم
ات:تو.. تو اون رو
کوک:ات برو تو اتاقت
لونا: دختره هرزه
کوک:ببند اون دهنو(دوباره اهن رو گزاشت)
لونا:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
ات:جونگ کوک ولش کن(میره جلوش)
کوک:ات...تو...الان..چی..گفتی
ات:گفتم جونگ کوک ولش کنننن
کوک:تو اسمو یادت اومد🥹
*لونا با پاش کوبید به کمر ات و ات افتاد بغل کوک
کوک:دختر هرزههههههههه زنده نمیزارممممممم
*کوک لونا طوری زد که کل بدنش پوره خون بود
ات:جونگ کوک ولش کننننننننننن
کوک:.... ات بریم
ات:کشتیشششششش
کوک:حقش بود
ات:تو قاتلیییییییی(یقه کوک رو میگیره)
ات:اون کاری کرد حافظه تو از دست بدی اون بت مامانش کاری کردن خانوادت بمیرن
ات:چ...ی داری دورغ میگیییی
کوک:نه ات راست میگم
برش زمانی به ی ماه بعد
ات پایین پله ها وای ساده بود
*کوک بغض گرفت و ات رمحکم بغل کرد
کوک:تو بیدار شدی میدونستم
ات:ببخشید آقا میشه ولم کنید
کوک:ات تو منو نمیشناسی
ات:من نمیدونم شما کی هستید و من اینجا چی کار میکنم
کوک:سریع زنگ بزنید به دکتر (با داد)
*برش بعد اینکه ات معاینه شد
د:متاسفانه بخشی از حافظه شون رو از دست دادن
کوک:نههههه(بغض)
کوک:چی کار باید کنم
د:خاطرات شون رو براشون زنده کنید تنها راه همینه
کوک:میتونی بری
د:ممنون
*کوک رفت پیشه ات
ات:آقا میشه بگید من اینجا چی کار میکنم و شما کی هستید
کوک:من دوست پسرتم و اینجا عمارت منه
ات:چی داری میگی من تو این سن دوست پسر دانرمممممم
کوک:ات آروم باش تو حافظه تو از دست دادی چیزی یادت نی
*کوک ات رو بغل کرد
ات:ولم کن مرتیکههههههههههه اگر راست میگی ثبات کن
کوک:ثابت میکنم بیب
ات:به من نگو بیبببببببببب
کوک😐
ات:من میخوام برم پیشه خانوادم
کوک:ات
ات:گفتم میخوام برم پیشه خانوادم مگه کریییییییی
کوک:ات.. خانوادت..
ات:خانوادم چییییی
کوک:خانوادت چند سال پیش مردم
ات:چی داری میگییییییی مرتیکهههههه(من جای کوک بودم خواهر ات رو به.... میدادم😐)
کوک:ات آروم باش(بغلش کرد)
ات:ولم کن هق هق
کوک:آروم باش
ات:😭
ویو ات
نمیدونم چرا ی حس آشنایی از اون مرد میگیرم نمیدونم
*کوک ات رو خوابودند و رفت سراغ لونا
لونا:حروم زادههههههههههه بازم کننننننننننننننننن
کوک:خدا تو شکر کن که زنده گزاشتمت اگر دختر خالم نبودی الان مرده بودیییییییی
لونا : تو هیچ گوهی نمیتونی بخورییییییی
کوک:کاری میکنم که برای مرگت التماسم کنی
* کوک داشت لونا رو شکنجه میداد که سرو کله ات پیدا شد
ات:اینجا چه خبره
*کوک:آهنه داغ رو رو پای لونا گزاشت
کوک:هیچ خبر عشقم
ات:تو.. تو اون رو
کوک:ات برو تو اتاقت
لونا: دختره هرزه
کوک:ببند اون دهنو(دوباره اهن رو گزاشت)
لونا:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ
ات:جونگ کوک ولش کن(میره جلوش)
کوک:ات...تو...الان..چی..گفتی
ات:گفتم جونگ کوک ولش کنننن
کوک:تو اسمو یادت اومد🥹
*لونا با پاش کوبید به کمر ات و ات افتاد بغل کوک
کوک:دختر هرزههههههههه زنده نمیزارممممممم
*کوک لونا طوری زد که کل بدنش پوره خون بود
ات:جونگ کوک ولش کننننننننننن
کوک:.... ات بریم
ات:کشتیشششششش
کوک:حقش بود
ات:تو قاتلیییییییی(یقه کوک رو میگیره)
ات:اون کاری کرد حافظه تو از دست بدی اون بت مامانش کاری کردن خانوادت بمیرن
ات:چ...ی داری دورغ میگیییی
کوک:نه ات راست میگم
برش زمانی به ی ماه بعد
۵.۲k
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.