دختر فراموش شده part 1
دختر فراموش شده
پارت 1
فلش بک به پانزده سال قبل
هانا -
جیمین +
- جیمیناااا
+ هاانا کجا بودی
- رفتم خونمون هدیه ام رو برات بیارم
+ چی هست حالا ؟ ( با شوق )
هانا دستشو باز کرد و پسرک با دیدن گردنبند ست نقره ای خوشحال یکی رو از هانا گرفت ....
+ ممنونم
- اگه یه روزی گمت کردم یا تو منو گم کردی با این میتونم پیدات کنم پس...
+ هیچ وقت اونو از گردنم در نمیارم
- درسته
+ بیا بریم بازی کنیم
-بریممم
...
هانا )
15 ساله از وقتی که جیمین از بوسان به سئول اومده میگذره عکس بچگی جیمینو توی دستم گرفتم و با خوشحالی دویدم سمت اتوبوس بوسان _ سئول
- جیمینااا من دارم میااام
میخاستم بدونم چیکاره شده ... شغلش چیع ، تو این همه مدت چه تغییری کرده ؛ بلاخره توی یکی از دانشگاه های سئول قبول شده بودم ... من انگیزه زیادی برای قبول شدن داشتم ! به امید این که برم سئول و جیمینو پیدا کنم ...
سوار اتوبوس شدم
- خب حالا از کجا باید برای پیدا کردن جیمین شروع کنم ؟!
نگاهی به گردنبد ستم انداختم ...
- حتما پیدات میکنم پارک جیمین !
بعد از چند ساعت رسیدیم به سئول ؛ به ساختمون های بلند و پیشرفته نگاه میکردم
- وااای چه بلنده
توی ایسگاه پیاده شدم ، خیلی گیج بودم ، از رو نقشه خوابگاه دانشگاه رو پیدا کردم وارد شدم...
یه اتاق با دیوارای سفید و سه تا تخت و یه میز تحریر ... اما هیچکس توش نبود یکی از کمدا رو با کیلیدی که روش بود باز کردم کیفمو توش گداشتم و درش رو قفل کردم و بعد کلید و گوشیمو برداشتم سفرم رو برای پیدا کردن جیمین شروع کردم اول به دوست دیگه ام یون هی که همراه جیمین به سئول اومده بود زنگ زدم ... از اونم خبری نداشتم تا اینکه پارسال برای دیدن مادربزرگش به بوسان اومد .. منم شمارشو گرفتم و با هم در ارتباطیم
/ الو هانا تویی ؟
- سلاممم یون هیی
/ سلاممم هانا
- یون هیی من یه خبر خدب برات دارمم
/ چیه چی شدههه
- اومدممم سئول
/ جیغ واقعااا ؟
- ارههه
- میخام دنبال جیمین بگردم...
با این حرفم انگار که شکه شده باشه صداش ناراحت شد
/ عمم ... چیزهع ها..نا جی..جیمین
- جیمین چی ؟
صدام نگران بود
/ الان یه لوکیشن برات میفرستم برو خودت میبینیش
- اوهوممم مرسی
با صدای ناراحتی گفت
/ مراقب خودت باش
و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم قطع کرد
سوار یه تاکسی شدم و لوکیشن رو به راننده نشون دادم
- میشه لطفا منو به اینجا ببرین ؟
* ارع حتما ... شما هم ارمی هستین ؟ میخاین برین فن ساین ؟
- ارمی ؟ فن ساین ؟کلمه جدیده ؟
* بی تی اسسس اونا رو نمیشناسین ؟
- بی تی ... چی چی ؟
* بیخیال خواهر
رسیدیم ... متعجب پیاده شدم یه ساختمون بزرگ بود که طبقه پایینش یه شیشه بود که کاملا طبقه پایینش رو نمایان میکرد یه میز با هفت تا صندلی که رو هر کدومشون یه پسر نشسته بود و یه صف بلند از دخترا با بنر ها و یسری چیزا که شبیه کارت بودن ( البوم ها رو میگه ) و پسرا روشونو امضا میکردن ...
- اینجا چه خبره ؟!
که یهو یه دختره دستشو روی شونم گذاشت
& اولین بارته میای ؟
- اوهوم
یه بلیط و از همون کارت ها دستم داد
& من بار چندممه تو میتونی بجام بری
نمیدونستم درباره چی داره حرف میزنه
که یهو هولم و داد و گفت
& برو تو نگران نباش
و لبخند مهربونی زد
یا تعجب بابت کاری که نمیدونستم چیه تشکر کردم و سمت در شیشه ای که چند تا نگهبان داشت رفتم
نگهبان بیلیتو از دستم قاپید و بعد گفت
# صندلی شماره 28
منی ک نمیدونستم کیم و کجام فقط وارد شدم روی هر کدوم از صندلی ها شماره بود ، رفتم روی اونی ک 28 روش بود نشستم و نگاهی یه پسرا کردم که یهو صورت یکیشونو دیدم ...
جیمین بووود ، قصم میخورم که خودش بود ...
پارت 1
فلش بک به پانزده سال قبل
هانا -
جیمین +
- جیمیناااا
+ هاانا کجا بودی
- رفتم خونمون هدیه ام رو برات بیارم
+ چی هست حالا ؟ ( با شوق )
هانا دستشو باز کرد و پسرک با دیدن گردنبند ست نقره ای خوشحال یکی رو از هانا گرفت ....
+ ممنونم
- اگه یه روزی گمت کردم یا تو منو گم کردی با این میتونم پیدات کنم پس...
+ هیچ وقت اونو از گردنم در نمیارم
- درسته
+ بیا بریم بازی کنیم
-بریممم
...
هانا )
15 ساله از وقتی که جیمین از بوسان به سئول اومده میگذره عکس بچگی جیمینو توی دستم گرفتم و با خوشحالی دویدم سمت اتوبوس بوسان _ سئول
- جیمینااا من دارم میااام
میخاستم بدونم چیکاره شده ... شغلش چیع ، تو این همه مدت چه تغییری کرده ؛ بلاخره توی یکی از دانشگاه های سئول قبول شده بودم ... من انگیزه زیادی برای قبول شدن داشتم ! به امید این که برم سئول و جیمینو پیدا کنم ...
سوار اتوبوس شدم
- خب حالا از کجا باید برای پیدا کردن جیمین شروع کنم ؟!
نگاهی به گردنبد ستم انداختم ...
- حتما پیدات میکنم پارک جیمین !
بعد از چند ساعت رسیدیم به سئول ؛ به ساختمون های بلند و پیشرفته نگاه میکردم
- وااای چه بلنده
توی ایسگاه پیاده شدم ، خیلی گیج بودم ، از رو نقشه خوابگاه دانشگاه رو پیدا کردم وارد شدم...
یه اتاق با دیوارای سفید و سه تا تخت و یه میز تحریر ... اما هیچکس توش نبود یکی از کمدا رو با کیلیدی که روش بود باز کردم کیفمو توش گداشتم و درش رو قفل کردم و بعد کلید و گوشیمو برداشتم سفرم رو برای پیدا کردن جیمین شروع کردم اول به دوست دیگه ام یون هی که همراه جیمین به سئول اومده بود زنگ زدم ... از اونم خبری نداشتم تا اینکه پارسال برای دیدن مادربزرگش به بوسان اومد .. منم شمارشو گرفتم و با هم در ارتباطیم
/ الو هانا تویی ؟
- سلاممم یون هیی
/ سلاممم هانا
- یون هیی من یه خبر خدب برات دارمم
/ چیه چی شدههه
- اومدممم سئول
/ جیغ واقعااا ؟
- ارههه
- میخام دنبال جیمین بگردم...
با این حرفم انگار که شکه شده باشه صداش ناراحت شد
/ عمم ... چیزهع ها..نا جی..جیمین
- جیمین چی ؟
صدام نگران بود
/ الان یه لوکیشن برات میفرستم برو خودت میبینیش
- اوهوممم مرسی
با صدای ناراحتی گفت
/ مراقب خودت باش
و قبل از اینکه بتونم چیزی بگم قطع کرد
سوار یه تاکسی شدم و لوکیشن رو به راننده نشون دادم
- میشه لطفا منو به اینجا ببرین ؟
* ارع حتما ... شما هم ارمی هستین ؟ میخاین برین فن ساین ؟
- ارمی ؟ فن ساین ؟کلمه جدیده ؟
* بی تی اسسس اونا رو نمیشناسین ؟
- بی تی ... چی چی ؟
* بیخیال خواهر
رسیدیم ... متعجب پیاده شدم یه ساختمون بزرگ بود که طبقه پایینش یه شیشه بود که کاملا طبقه پایینش رو نمایان میکرد یه میز با هفت تا صندلی که رو هر کدومشون یه پسر نشسته بود و یه صف بلند از دخترا با بنر ها و یسری چیزا که شبیه کارت بودن ( البوم ها رو میگه ) و پسرا روشونو امضا میکردن ...
- اینجا چه خبره ؟!
که یهو یه دختره دستشو روی شونم گذاشت
& اولین بارته میای ؟
- اوهوم
یه بلیط و از همون کارت ها دستم داد
& من بار چندممه تو میتونی بجام بری
نمیدونستم درباره چی داره حرف میزنه
که یهو هولم و داد و گفت
& برو تو نگران نباش
و لبخند مهربونی زد
یا تعجب بابت کاری که نمیدونستم چیه تشکر کردم و سمت در شیشه ای که چند تا نگهبان داشت رفتم
نگهبان بیلیتو از دستم قاپید و بعد گفت
# صندلی شماره 28
منی ک نمیدونستم کیم و کجام فقط وارد شدم روی هر کدوم از صندلی ها شماره بود ، رفتم روی اونی ک 28 روش بود نشستم و نگاهی یه پسرا کردم که یهو صورت یکیشونو دیدم ...
جیمین بووود ، قصم میخورم که خودش بود ...
۵۸.۶k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.