Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part2۸
مامانجون قرص هاشو خورد و خوابید گوشیم هی زنگ میخورد سعید بود حوصله حرف زدن باهاش نداشتم
سمیه:راستی بهت گفتم
شیرین:چیرو مامان؟
سمیه:دیشب یک پسر جوونی امد دم در کلی برامون چیزی اورد
شیرین:چی اورد؟
سمیه:مثلا ۵ تا روغن اورد ۵تا کیسه برنج حبوبات لبنیات از هرچی هم ۵ تا اورده بود
شیرین:نفهمیدی کی؟
سمیه:نه پسر هیکلی بود کلاه سرش بود با یک کت چرمی
شیرین:نگفت کی؟
سمیه:نه گذاشت و رفت
شیرین:حمید چیکار کردین؟قاتلشو گرفتن؟
سمیه:نه هیچ سرنخی هم پیدا نکردن اینجور ک فهمیدم هیچکس پیگیر نشده پروندش رو بسته ان
شیرین:خوب شد مرتیکه سگ
سمیه:حداقل ک الان مرده حلالش کن
شیرین:حلال نمکنم ایشالله بره تو جهنم چوب کنن تو استینش
یک نهار خوردم و یک تاکسی گرفتم و رفتم تیمارستان داشتم میرفتم تو اتاق ک امیرعلی دستمو گرفت
امیرعلی:این همه به گوشیت زنگ زدم چرا جواب ندادی؟
شیرین:حتما دلایل داشتم ک جواب ندادم
امیرعلی:چون با این دختر حرف میزنم ناراحتی؟
شیرین:برام مهم نیست
دستشو پس زدم و رفتم تو اتاق و پشت در نشستم و شروع کردم به گریه کردن ک میکائل امد طرفم
میکائل:چرا این همه گریه میکنی چشمهات ضعیف نمیشع؟
شیرین:دوست داری ضعیف شه؟
میکائل:نه ولی حیف اون چشم هایی درشتت و قهوه ات نیست ک خرابش میکنی برای ادم هایی بی ارزش
اینو ک گفت اشک هامو پاک کردم
شیرین:فکر کردم یکنفر دیگ دوسم داره
میکائل:چی بگم
شیرین:خاطراتتو بنویسم؟
میکائل:با همون چشم هایی اشکیت؟
شیرین:دیگ تموم شد امیرعلی برام مرد
میکائل:یک دفتر تو کشو اتاقم هست با خودکار بیا بشینیم بگم بنویس
شیرین:چشم
رفتم از تو کشو دفتر و خودکار ورداشتم و همونجا میکائل امد تو اتاق
میکائل:من همنجور ک نقاشی میکشم بهت میگم باشع؟
شیرین:باشه
روتخت نشستم و میکائل هم نقاشیشو اماده میکرد...
Part2۸
مامانجون قرص هاشو خورد و خوابید گوشیم هی زنگ میخورد سعید بود حوصله حرف زدن باهاش نداشتم
سمیه:راستی بهت گفتم
شیرین:چیرو مامان؟
سمیه:دیشب یک پسر جوونی امد دم در کلی برامون چیزی اورد
شیرین:چی اورد؟
سمیه:مثلا ۵ تا روغن اورد ۵تا کیسه برنج حبوبات لبنیات از هرچی هم ۵ تا اورده بود
شیرین:نفهمیدی کی؟
سمیه:نه پسر هیکلی بود کلاه سرش بود با یک کت چرمی
شیرین:نگفت کی؟
سمیه:نه گذاشت و رفت
شیرین:حمید چیکار کردین؟قاتلشو گرفتن؟
سمیه:نه هیچ سرنخی هم پیدا نکردن اینجور ک فهمیدم هیچکس پیگیر نشده پروندش رو بسته ان
شیرین:خوب شد مرتیکه سگ
سمیه:حداقل ک الان مرده حلالش کن
شیرین:حلال نمکنم ایشالله بره تو جهنم چوب کنن تو استینش
یک نهار خوردم و یک تاکسی گرفتم و رفتم تیمارستان داشتم میرفتم تو اتاق ک امیرعلی دستمو گرفت
امیرعلی:این همه به گوشیت زنگ زدم چرا جواب ندادی؟
شیرین:حتما دلایل داشتم ک جواب ندادم
امیرعلی:چون با این دختر حرف میزنم ناراحتی؟
شیرین:برام مهم نیست
دستشو پس زدم و رفتم تو اتاق و پشت در نشستم و شروع کردم به گریه کردن ک میکائل امد طرفم
میکائل:چرا این همه گریه میکنی چشمهات ضعیف نمیشع؟
شیرین:دوست داری ضعیف شه؟
میکائل:نه ولی حیف اون چشم هایی درشتت و قهوه ات نیست ک خرابش میکنی برای ادم هایی بی ارزش
اینو ک گفت اشک هامو پاک کردم
شیرین:فکر کردم یکنفر دیگ دوسم داره
میکائل:چی بگم
شیرین:خاطراتتو بنویسم؟
میکائل:با همون چشم هایی اشکیت؟
شیرین:دیگ تموم شد امیرعلی برام مرد
میکائل:یک دفتر تو کشو اتاقم هست با خودکار بیا بشینیم بگم بنویس
شیرین:چشم
رفتم از تو کشو دفتر و خودکار ورداشتم و همونجا میکائل امد تو اتاق
میکائل:من همنجور ک نقاشی میکشم بهت میگم باشع؟
شیرین:باشه
روتخت نشستم و میکائل هم نقاشیشو اماده میکرد...
۸.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.