فیک جنون
ادامه پارت۱۷::::::
انتظار همچین چیزی نداشتم با تعجب زیاد سریع هلش دادم اونور
+چیکار داری میکنی احمق
نتونست جولی گریه هاشو بگیره و با گریه شروع به حرف زدن کرد
×م..من متاسفم
+تو زده به سرت جیمین؟
×من متاسفم
+انگار دلت میخواد اخراجت کنم
همینطور که سرش پایین بود و اشک هایی به اندازه کف دست میریخت میگفت
×ن..نه خانم خواهش میکنم منو ببخشید دیگه تکرار نمیشه
+یک بار دیگه سمتم بیای اخراجت میکنم فهمیدی عوضی؟
×چشم
بعد از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاق خوابم رفتم و جیمین رو با همون وضعش تنها گذاشتم
به ساعت نگاه کردم ۴ صبح بود
گوشیم زنگ خورد باز این مدیره بود
گوشیو برداشتم
+هوم؟
؛با آدب تر
+بفرمایید
؛این شد .برای اینکه هانگی رو کشتی ما یه مهمونی گرفتیم و بیشتر همکاراتو دعوت کردیم
+برای کی؟
؛الان
+آخه ۴ صب؟
؛خواهش میکنم بیا اینجا خیلیا از هم دوره ایات هستن
+باشه ولی چند نفرو با خودم میارم
؛خوبه
بعد از اتاق بیرون اومدم و رفتم در اتاق نامجون
+بیداری که
:آره مدیر به منم زنگ زد
+برو یونگی و جیمینو بیدار کن بریم
:باشه
بعد رفتم سمت اتاقم یه تاپ و با شلوارک سیاه که جذب بودن رو با یک کت سبز پر رنگ پوشیدم و پوتین های دراز و پاشنه بلند سیاهمو به عنوان کفش انتخاب کردم
یک آرایش کم کردم و از اتاق بیرون اومدم
همه بیرون اومده بودن به جیمین نگاه کردم دماغش قرمز بود و چشاش پف داشت
سرمو تکون دادم تا از فکرش بیرون بیام و بعد با بقیه سوار ماشین شدم و سمت محل مهمونی یعنی همون آموزشگاه رزمی راه افتادیم
انتظار همچین چیزی نداشتم با تعجب زیاد سریع هلش دادم اونور
+چیکار داری میکنی احمق
نتونست جولی گریه هاشو بگیره و با گریه شروع به حرف زدن کرد
×م..من متاسفم
+تو زده به سرت جیمین؟
×من متاسفم
+انگار دلت میخواد اخراجت کنم
همینطور که سرش پایین بود و اشک هایی به اندازه کف دست میریخت میگفت
×ن..نه خانم خواهش میکنم منو ببخشید دیگه تکرار نمیشه
+یک بار دیگه سمتم بیای اخراجت میکنم فهمیدی عوضی؟
×چشم
بعد از اتاق بیرون اومدم و به سمت اتاق خوابم رفتم و جیمین رو با همون وضعش تنها گذاشتم
به ساعت نگاه کردم ۴ صبح بود
گوشیم زنگ خورد باز این مدیره بود
گوشیو برداشتم
+هوم؟
؛با آدب تر
+بفرمایید
؛این شد .برای اینکه هانگی رو کشتی ما یه مهمونی گرفتیم و بیشتر همکاراتو دعوت کردیم
+برای کی؟
؛الان
+آخه ۴ صب؟
؛خواهش میکنم بیا اینجا خیلیا از هم دوره ایات هستن
+باشه ولی چند نفرو با خودم میارم
؛خوبه
بعد از اتاق بیرون اومدم و رفتم در اتاق نامجون
+بیداری که
:آره مدیر به منم زنگ زد
+برو یونگی و جیمینو بیدار کن بریم
:باشه
بعد رفتم سمت اتاقم یه تاپ و با شلوارک سیاه که جذب بودن رو با یک کت سبز پر رنگ پوشیدم و پوتین های دراز و پاشنه بلند سیاهمو به عنوان کفش انتخاب کردم
یک آرایش کم کردم و از اتاق بیرون اومدم
همه بیرون اومده بودن به جیمین نگاه کردم دماغش قرمز بود و چشاش پف داشت
سرمو تکون دادم تا از فکرش بیرون بیام و بعد با بقیه سوار ماشین شدم و سمت محل مهمونی یعنی همون آموزشگاه رزمی راه افتادیم
۱۷.۲k
۱۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.