☆در خواستی☆
#درخواستی
وقتی عصبانیش میکنی و همون موقع همکار زنش زنگ میزنه و با لحن خیلی سکسی باهاش حرف میزنه ( جیمین)
(ویو ات )
چند شب پیش با جیمین دعوام شد که چرا انقدر منشیش بهش میچسبه اهههه دخترهههه****** منم از لجم دیشب تو مهمونی باز ترین لباسمو پوشیدم خیلی از دستم عصبانی شد ولی خب چیکار کنم اون اول شروع کرد
ات: صبح بیدار شدم رفتم پایین دیدم جیمین رو مبل خوابیده رفتم یه پتو روش انداختم بعد رفتم صبحانه درست کردم که دیدم جیمین بیدار شده بود
ات: بیا صبحانتو بخور (سرد )
جیمین: اومد سر میز نشست غذاشو خورد
(ویو ات )
من سریع تر از جیمین غذامو تموم کردم برای اینکه حالم بهتر بشه رفتم تو اتاقمون لباسامو پوشیدم که برم بیرون تا دم در اومد که جیمین گفت
جیمین :کجااااا (عصبانی)
ات: به تو چههه( سرد )
(ویو ات )
با سورزشی رو گونم حرفم قطع شد ا..امکان نداره ا..اون به من سیلی زد یک قطره اشک از چشمام سر خورد پایین اما به روی خودم نیاوردم و سریع رفتم تو اتاق نشستم به گریه کردن
(ویو جیمین )
خیلی عصبی بودم اصلا کار هایی که میکردم
دست خودم نبود هنوزم عصبانی بودم
۳۰ مین بعد
(ویو ات )
رفتم دستو و صورتم شستم بعد نشستم بعد رفتم پایین تو آشپز خونه که آب بخورم
(ویو جیمین )
رو مبل نشسته بودم سرمو گرفته بودم که ات اومد پایین داشت آب میخورد که یهو گوشیم زنگ خورد منشیم بود وقتی اومدم جواب بدم دستم رو بلند گو خورد
منش:ی آلوو ددی جونم( عشوه )
جیمین: زنیکه درست حرف بزن
منشی: وا ددیییی جونم دلم برات تنگ شده
جیمین: خفه شووو (داد )
که جیمین روش قطع کرد
(ویو ات )
با حرف هایی که میشنیدم اشک هام شروع کرد به ریختن
جیمین: ا..ات بخدا باوو
ات :خفشووو چی رو میخوای باور کنم هااا این که خیانت کردی (گریه شدید و داد)
جیمین : ات گوشش کن
ات: نمیخوامممم (گریه)
جیمین: بخدا باور کن م..من اصلا نمی دونم منیشیم از کجا شمارمو آورده بود
ات: برو اینو به یکی بگو که باورت کنه چون من دیگه به تو اعتماد ندارم ( گریه و داد)
جیمین: ات عزیزم اینجوری نگو میدونم من خیلیی زیاده روی کردم منو رو لطفا ببخش ( بغض)
ات :به من دست نزن عوضی
جیمین: ات لطفا یه فرصت دیگه بهم بده( گریه )
(ویو ات)
وقتی گریه کرد دلم براش سوخت ولی غرورم اجازه نمیداد پس رفتم تو اتاقمون
(ویو جیمین )
رفت تو اتاقمون همونجا تو سالن نشستم فقط یکسره به خودم لعنت میفرستادم که چرا این کار رو با فرشتم کردم
(پرش زمانی به فردا صبح)
(ویو جیمین )
تا صبح خوابم نبرد فقط رو زمین نشسته بودم تصمیم گرفتم پاشم براش برم گل و عطر بخرم
رفتم بیرون براش خریدم همشو چیدم رو میز رفتم صبحانه درست کردم بعد که میز رو چیدم گل رو گرفتم دستم و رفتم سمت اتاقمون در رو زدم اما کسی واز نکرد خودم در رو واز کردم دیدم ات خوابش برده رد های گریه هاش روی گونش مونده بود
جیمین :ات عزیزم بیدار شو
ات :بله (خوابالو )
(ویو ات )
ویندوزم اومد بالا تازه فهمیدم جیمین کنارمه که بهش گفتم اینجا چیکار میکنه
جیمین :ببخشید عشقم همش تقصیر من بود (ناراحت )
جیمین: بیا این گل رو واسه ی تو خریدم
ات: ب..برای من
جیمین: اوهوم
راستش وقتی دیدم جیمین انقدر ناراحته و زحمت کشیده دلم به رحم اومد و بخشیدمش
ات :ب..باشه میبخشمت
جیمین :واقعاا( ذوق )
ات: اوهوم
جیمین: مرسیییی خیلی دوست دارم قول میدم دیگه از این کارا نکنممم
ات: منم
و پسرک داستان ما دوباره دل دخترک رو به دست آورد
☆ پایان ☆
وقتی عصبانیش میکنی و همون موقع همکار زنش زنگ میزنه و با لحن خیلی سکسی باهاش حرف میزنه ( جیمین)
(ویو ات )
چند شب پیش با جیمین دعوام شد که چرا انقدر منشیش بهش میچسبه اهههه دخترهههه****** منم از لجم دیشب تو مهمونی باز ترین لباسمو پوشیدم خیلی از دستم عصبانی شد ولی خب چیکار کنم اون اول شروع کرد
ات: صبح بیدار شدم رفتم پایین دیدم جیمین رو مبل خوابیده رفتم یه پتو روش انداختم بعد رفتم صبحانه درست کردم که دیدم جیمین بیدار شده بود
ات: بیا صبحانتو بخور (سرد )
جیمین: اومد سر میز نشست غذاشو خورد
(ویو ات )
من سریع تر از جیمین غذامو تموم کردم برای اینکه حالم بهتر بشه رفتم تو اتاقمون لباسامو پوشیدم که برم بیرون تا دم در اومد که جیمین گفت
جیمین :کجااااا (عصبانی)
ات: به تو چههه( سرد )
(ویو ات )
با سورزشی رو گونم حرفم قطع شد ا..امکان نداره ا..اون به من سیلی زد یک قطره اشک از چشمام سر خورد پایین اما به روی خودم نیاوردم و سریع رفتم تو اتاق نشستم به گریه کردن
(ویو جیمین )
خیلی عصبی بودم اصلا کار هایی که میکردم
دست خودم نبود هنوزم عصبانی بودم
۳۰ مین بعد
(ویو ات )
رفتم دستو و صورتم شستم بعد نشستم بعد رفتم پایین تو آشپز خونه که آب بخورم
(ویو جیمین )
رو مبل نشسته بودم سرمو گرفته بودم که ات اومد پایین داشت آب میخورد که یهو گوشیم زنگ خورد منشیم بود وقتی اومدم جواب بدم دستم رو بلند گو خورد
منش:ی آلوو ددی جونم( عشوه )
جیمین: زنیکه درست حرف بزن
منشی: وا ددیییی جونم دلم برات تنگ شده
جیمین: خفه شووو (داد )
که جیمین روش قطع کرد
(ویو ات )
با حرف هایی که میشنیدم اشک هام شروع کرد به ریختن
جیمین: ا..ات بخدا باوو
ات :خفشووو چی رو میخوای باور کنم هااا این که خیانت کردی (گریه شدید و داد)
جیمین : ات گوشش کن
ات: نمیخوامممم (گریه)
جیمین: بخدا باور کن م..من اصلا نمی دونم منیشیم از کجا شمارمو آورده بود
ات: برو اینو به یکی بگو که باورت کنه چون من دیگه به تو اعتماد ندارم ( گریه و داد)
جیمین: ات عزیزم اینجوری نگو میدونم من خیلیی زیاده روی کردم منو رو لطفا ببخش ( بغض)
ات :به من دست نزن عوضی
جیمین: ات لطفا یه فرصت دیگه بهم بده( گریه )
(ویو ات)
وقتی گریه کرد دلم براش سوخت ولی غرورم اجازه نمیداد پس رفتم تو اتاقمون
(ویو جیمین )
رفت تو اتاقمون همونجا تو سالن نشستم فقط یکسره به خودم لعنت میفرستادم که چرا این کار رو با فرشتم کردم
(پرش زمانی به فردا صبح)
(ویو جیمین )
تا صبح خوابم نبرد فقط رو زمین نشسته بودم تصمیم گرفتم پاشم براش برم گل و عطر بخرم
رفتم بیرون براش خریدم همشو چیدم رو میز رفتم صبحانه درست کردم بعد که میز رو چیدم گل رو گرفتم دستم و رفتم سمت اتاقمون در رو زدم اما کسی واز نکرد خودم در رو واز کردم دیدم ات خوابش برده رد های گریه هاش روی گونش مونده بود
جیمین :ات عزیزم بیدار شو
ات :بله (خوابالو )
(ویو ات )
ویندوزم اومد بالا تازه فهمیدم جیمین کنارمه که بهش گفتم اینجا چیکار میکنه
جیمین :ببخشید عشقم همش تقصیر من بود (ناراحت )
جیمین: بیا این گل رو واسه ی تو خریدم
ات: ب..برای من
جیمین: اوهوم
راستش وقتی دیدم جیمین انقدر ناراحته و زحمت کشیده دلم به رحم اومد و بخشیدمش
ات :ب..باشه میبخشمت
جیمین :واقعاا( ذوق )
ات: اوهوم
جیمین: مرسیییی خیلی دوست دارم قول میدم دیگه از این کارا نکنممم
ات: منم
و پسرک داستان ما دوباره دل دخترک رو به دست آورد
☆ پایان ☆
۳۵.۱k
۲۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.