دختر کله صورتی:پارت2
*از زبان انیا*
داشتم ذهن دامیان رو میخوندم وقتی کارم تموم شد به بکی ذهن دامیان رو گفتم بکی در جواب گفت...
بکی: چطوره هر وقت خواست کرم بریزه همین رو بهش بگی
من:پیشنهاد خوبیه
«زنگ تفریح»
انیا : وای بکی دفتر خاطراتم که توش از قدرتم نوشته بودم رو جا گذاشتم تا کسی نخوندتش باید برم برش دارم
بکی: اره سریع برو
*از زبان دامیان*
داشتم میرفتم سالن غذا خوری که یه دفترچه دیدم نفهمیدم مال کیه برا همین خوندم بعد از خوندن کتاب فهمیدم مال انیاس اما صفحه اخر نوشته بود من میتونم ذهن افراد نزدیکم رو بخونم با خودم گفتم...
ذهن دامیان: بهتره دیگه نزدیکش نشینم که ذهنمو نخونه اون نباید بفهمه من دوسش دارم
فهمیدم یکی داره میاد برا همین دفترو گذاشتم همونجایی که پیداش کردم و قایم شدم
یهو انیا اومد تو و دفترو برداشت و رفت بعد رفتنش منم رفتم سالن و اینبار ازش دور نشستم
«رفتن به خانه ها»
*از زبان دامیان *
رفتم خونه و پریدم رو تختم با خودم فکر کردم...
ذهن دامیان : چطوره کرم ریختن و بس کنمو کم کم باهاش دوست شم اره فکر خوبیه
«مهمانی اخر سال »
*از زبان بکی*
دیروز منو انیا خوردیم زمینو امروز توی جشن نتونستیم برقصیم به انیا گفتم...
من: انیا به نظرت چرا دامیان دیگه کاریت نداره
انیا: نمی دونم بکی اونجا رو انگار می خوان چیزی رو اعلام کنن
من : اره همینطوره بیا بریم جلو
انیا: باشه
*از زبان انیا*
منو بکی رفتیم جلو که مدیر گفت...
مدیر: براتون سه تا خبر دارم اول اینکه دو تا دانش اموز جدید برای سال دیگه داریم الکس و جولیا دزموند که میرن به کلاس 5 و اتاق 524 در اتاق دامیان دزموند
و دوم اینکه بکی بلکبل و انیا فورجر ممتاز شدن و میرن به کلاس شماره12 و اتاق 765 و سوم اینکه دامیان دزموند از کلاس4 به کلاس 5 منتقل میشه تابستان خوبی داشته باشید
داشتم ذهن دامیان رو میخوندم وقتی کارم تموم شد به بکی ذهن دامیان رو گفتم بکی در جواب گفت...
بکی: چطوره هر وقت خواست کرم بریزه همین رو بهش بگی
من:پیشنهاد خوبیه
«زنگ تفریح»
انیا : وای بکی دفتر خاطراتم که توش از قدرتم نوشته بودم رو جا گذاشتم تا کسی نخوندتش باید برم برش دارم
بکی: اره سریع برو
*از زبان دامیان*
داشتم میرفتم سالن غذا خوری که یه دفترچه دیدم نفهمیدم مال کیه برا همین خوندم بعد از خوندن کتاب فهمیدم مال انیاس اما صفحه اخر نوشته بود من میتونم ذهن افراد نزدیکم رو بخونم با خودم گفتم...
ذهن دامیان: بهتره دیگه نزدیکش نشینم که ذهنمو نخونه اون نباید بفهمه من دوسش دارم
فهمیدم یکی داره میاد برا همین دفترو گذاشتم همونجایی که پیداش کردم و قایم شدم
یهو انیا اومد تو و دفترو برداشت و رفت بعد رفتنش منم رفتم سالن و اینبار ازش دور نشستم
«رفتن به خانه ها»
*از زبان دامیان *
رفتم خونه و پریدم رو تختم با خودم فکر کردم...
ذهن دامیان : چطوره کرم ریختن و بس کنمو کم کم باهاش دوست شم اره فکر خوبیه
«مهمانی اخر سال »
*از زبان بکی*
دیروز منو انیا خوردیم زمینو امروز توی جشن نتونستیم برقصیم به انیا گفتم...
من: انیا به نظرت چرا دامیان دیگه کاریت نداره
انیا: نمی دونم بکی اونجا رو انگار می خوان چیزی رو اعلام کنن
من : اره همینطوره بیا بریم جلو
انیا: باشه
*از زبان انیا*
منو بکی رفتیم جلو که مدیر گفت...
مدیر: براتون سه تا خبر دارم اول اینکه دو تا دانش اموز جدید برای سال دیگه داریم الکس و جولیا دزموند که میرن به کلاس 5 و اتاق 524 در اتاق دامیان دزموند
و دوم اینکه بکی بلکبل و انیا فورجر ممتاز شدن و میرن به کلاس شماره12 و اتاق 765 و سوم اینکه دامیان دزموند از کلاس4 به کلاس 5 منتقل میشه تابستان خوبی داشته باشید
۷.۷k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.