Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۰۷
دوربین هارو بردیم خونه و فیلم هاشو ریختم تو گوشیم تک تک فیلم هاشو نگاه کردم که یکدفعه رسیدیم به فیلم هایی ۲ماه پیش اون میکائل بود با ارزو(همون منشی که ازش خواستگاری کرد) داشتن باهم دیگه.....میکردن
ملیحه امد پیشم و اونم با دیدن فیلم دهنش واموند
ملیحه:اخ میکائل لاشی ایشالله بمیری ایشالله تو کما قلبت وایسه واییی اخی طفلک شیرین اینارو دیده بوده ولی تو خودش ریخته بود
همنجور فیلم هایی رو نگاه میکردم هفته یک بار ارزو میومده و باهام دیگه حرف یا کار دیگه میکردن
ملیحه:وقتی که شیرین قبول کرد با این ازدواج کنه همه بهش گفتن بابا این ۱۰ بار دلتو شکوندی هزاربار ازارت داده میخوای باهاش ازدواج کن رفت رو یک دنده ای گفت نه من میکائل دوست دارم
باز دوسال از ازدواجشون گذشت گفت میکائل گفته بچه میخوام همه گفتن صبر کن اینو بشناسی هنوز ۲ ساله هنوز بعد ۴ماه گفت باردارم تو ۷ ماهگیی که یکم شکمش امده بود بالا امد گفت
مشکوک شدم به میکائل هیچکس هیچی نگفت کم کم دیدیم شیرین داره لاغر تر میشه دست پاش کبود بود کرم میزد دیده نشه بعد اخر هایی بارداریش بود که فهمیدم میکائل کثافت مست میکرده شیرین کتک میزده خیانت میکرده دو سه بارهم میخواسته بچه رو بکشه
سعید:چی؟ میکائل چیکار میکرده؟
ملیحه:۷ماه که شیرین بود میگفت مشکوک شدم به بعدش کم کم شیرین کلا ضعیف شده بود هروقت میرفتم خونشون هی دست پاهاشو ازم قایم میکرد وقتی هم میپرسیدیم زندگیشون چطوره یک بغضی میکرد
نصف وسایل خونش نبود نگو میکائل میشکسته بعدش
یک روز ک زنعمو سمیه میره خونشون میبینه شیرین با سر کلا خونی تیکه داده به دیوار و داره به خودش فوش میده میبرنش دکتر اقاجون از زیر زبونش میکشه بیرون میفهمه میکائل کتکش میزنه هرشب لوازم خونه رو تو سر کلش میکشنه اونم هیچی نمگفته
من تو خونه کار اوردم کار میکنم شاید دیر به دیر پارت بزارم
Part۱۰۷
دوربین هارو بردیم خونه و فیلم هاشو ریختم تو گوشیم تک تک فیلم هاشو نگاه کردم که یکدفعه رسیدیم به فیلم هایی ۲ماه پیش اون میکائل بود با ارزو(همون منشی که ازش خواستگاری کرد) داشتن باهم دیگه.....میکردن
ملیحه امد پیشم و اونم با دیدن فیلم دهنش واموند
ملیحه:اخ میکائل لاشی ایشالله بمیری ایشالله تو کما قلبت وایسه واییی اخی طفلک شیرین اینارو دیده بوده ولی تو خودش ریخته بود
همنجور فیلم هایی رو نگاه میکردم هفته یک بار ارزو میومده و باهام دیگه حرف یا کار دیگه میکردن
ملیحه:وقتی که شیرین قبول کرد با این ازدواج کنه همه بهش گفتن بابا این ۱۰ بار دلتو شکوندی هزاربار ازارت داده میخوای باهاش ازدواج کن رفت رو یک دنده ای گفت نه من میکائل دوست دارم
باز دوسال از ازدواجشون گذشت گفت میکائل گفته بچه میخوام همه گفتن صبر کن اینو بشناسی هنوز ۲ ساله هنوز بعد ۴ماه گفت باردارم تو ۷ ماهگیی که یکم شکمش امده بود بالا امد گفت
مشکوک شدم به میکائل هیچکس هیچی نگفت کم کم دیدیم شیرین داره لاغر تر میشه دست پاش کبود بود کرم میزد دیده نشه بعد اخر هایی بارداریش بود که فهمیدم میکائل کثافت مست میکرده شیرین کتک میزده خیانت میکرده دو سه بارهم میخواسته بچه رو بکشه
سعید:چی؟ میکائل چیکار میکرده؟
ملیحه:۷ماه که شیرین بود میگفت مشکوک شدم به بعدش کم کم شیرین کلا ضعیف شده بود هروقت میرفتم خونشون هی دست پاهاشو ازم قایم میکرد وقتی هم میپرسیدیم زندگیشون چطوره یک بغضی میکرد
نصف وسایل خونش نبود نگو میکائل میشکسته بعدش
یک روز ک زنعمو سمیه میره خونشون میبینه شیرین با سر کلا خونی تیکه داده به دیوار و داره به خودش فوش میده میبرنش دکتر اقاجون از زیر زبونش میکشه بیرون میفهمه میکائل کتکش میزنه هرشب لوازم خونه رو تو سر کلش میکشنه اونم هیچی نمگفته
من تو خونه کار اوردم کار میکنم شاید دیر به دیر پارت بزارم
۴.۹k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.