PΛЯƬ14
یونجی اومد کنارم نشست و بعد از کلی حرف زدن در مورد جیمین
گفتم: وایسا برم بالا پتو برای جفتمون بیارم که روی زمین بوابیم
گفت:باشه
رفتم بالا وقتی بالا بودم یونجی گفت:راستی یه لباس راحتی هم واسه من بیار
گفتم:باشه و رفتم اروم در اتاق خواب رو باز کردم
دیدم که جیمین روی تخت خوابیده
رفتم از نزدیک ببینمش
موهای چتریش جلوی دیدنش چهرش رو میگرفتن پس زدمشون کنار
و با دقت صورتشو دیدم
سرشو یک نوازشی کردم و خواستم برم که دستمو گرفت و کشید
افتادم روی تخت کنارش
گفت:برای چی اومدی منو ببینی؟
گفتم:ها؟....چ..چیی؟...نمیدونم داری درباره چی ...ح...حرف میزنی
نیشخند زد و گفت:توالان داشتی صورت منو با جزئیات میدیدی فک کردی نمیفهمم
گفتم:خ...خب همینجوری ....اخه وقتی خوابی اصلا سرد نیستی و خیلی کیوت میخوابی
ولم کرد و سرشو برد اونطرف و گفت:اخه تو چی درمورد من میدنی دختره خنگ؟
بلند شدم و گفتم:ایشش...اصلا ولش
رفتم سمت کشو و یک دست لباس خواب برای یونجی برداشتم
و بعد رفتم سمت کمد و دوتا پتو و یک بالشت برداشتم و خواستم برم
جیمین گفت:شما دوتا بیاین روی تخت بخوابین من روی ان مبل میخوابم
به پشتم نگاه کردم و دیدم که رفت روی مبل خوابید رفتم یه پتو دادم بهش و گفتم:حداقل یه چتو روی خودت بنداز سرما میخوری من حوصله مریض داری رو ندارم
پتو رو با سردی ازم گرفت و روی خودش داد رفتم پتو و بالشت هارو گذاشتم توی کمد و فقط لباسارو بردم پایین و دادم به یونجی
گفتم:ما میریم روی تخت میخوابیم اونم روی مبل
گفت:خب اوک
رفتم بالا و بعد یونجی لباساش رو عوض کرد و اومد توی اتاق پیشم
رفتیم باهم روی تخت خوابیدیم
(فردا)
باصدای اروم یونجی از خواب بیدار شدم
و گفتم:ساعت چنده(خواب الود)
گفت:12
گفتم:اوم ....ظهره...تو نهار درست کردی؟
گفت:مگه من نوکرتم؟چرا عمارت به این بزرگی خدمتکار نداره؟
گفتم:چون من دوست ندارم کسی زیر دستم کار کنه
گفت:خب خری دیگه خر شانس و خر...بیا غذا سفارش بدیم
گفتم:خودت هرچی دوست داری سفارش بده
و بلند شدم و رفتم دستشویی اتاق
که دست و صورتمو بشورم رفتم دیدم مایع نیست
کمد زیر روشویی رو باز کردم و یه مایع دستشویی برداشتم و در کنارش یه چیزی نظرم رو جلب کرد
2 تا بسته کاندوم پلمپ شده اونجا بود
یعنی مال جیمین بود؟
اصلا اهمیت ندادم و مایع رو برداشتم و دستمو شستم
رفتم بیرون از دستشویی و بعد رفتم پایین دیدم یونجی روی مبل نشسته
رفتم کنارش نشستم و گفتم:غذا سفارش دادی؟
گفت:اره تا نیم ساعت دیگه میارن....اوه ا/ت
گفتم:چیه چی شده؟
گفت:دکمه لباس خوابت باز شده
گفتم:اه اینا چرا اینقدر شلن؟خب حالا چرا؟
گفت:اولین بارم که سینه هاتو میبینم ...عجب ممه هایی داری(خنده.خیره)
گفتم:یااااا چقدر هیزی
گفت:خوش بحال صابشون (خنده)
گفتم:منظورت جیمینه
گفت:شاید
گفتم:اون یه کسایی رو داره که نیازی به من نداره من فقط زن توی کاغذشم
گفت:ا/ت اینجوری نگو منم ازش خوشم نمیاد اما میفهمم که تو یه جورایی خوشت اومده ازش
گفتم:خوشمم بیاد چه فایده؟اون که منو نمیخواد
گفت:پس دوسش داری؟
گفتم:نه دوسش ندارم ولی نمیدونم چه حسیه دوست دارم فقط مال من باشه
گفت:اوه ا/ت از دوست داشتنم گذشته عاشق شدی دختر
گفتم:نه بابا عشق چیه؟اگه هم باشه یک طرفس که همونم نیست ولش کن اصلا
گفت:اره ولش کن ....راستی تهیونگ رو یادته؟
گفتم:تهیونگ؟....اره اره یادمع همونی که بچه قلدر مدرسه بود بچه ها شایعه کرده بودن روی من کراشع؟
گفت:اره خودشه هنوز با هم منو اون دوستیم و در ارتباطیم
گفتم:اع خب چیشده حالا؟
گفت: امشب یه مهمونی توی بار داره میای بریم؟
گفتم:باشه بریم خوبم هست ...
(شب )
اماده شدم (اسلاید دو)
و یه ارایش ملایمی هم کردم
یونجی هم اومد تو اتاق لباس و یکی از لباسای منو پوشید
قبل از رفتنم به یونجی گفتم:وایسا به جیمین خبر بدم حوصله ندارم بیام خونه بعد دعوا کنیم
گفت:باش فقط زود
زنگ زدم بهش
بوق
بوق
یه دختر جواب داد:سلام بفرمایید
شوکه شده بودم پرسیدم:من با اقای پارک جیمین تماس گرفتم درسته؟
گفت:بله بفرمایید شما؟
گفتم:من...من همسرشونم
گفت:اها ا/ت درسته؟
گفتم:ب..بل..بله در...درسته
گفت:من اوم کی دوست دخترشم ....اون فقط منو دوست داره و به تو علاقه ای نداره پس خودتو درگیرش نکن
یهو صدای جیمین به وضوع از پشت تلفن شنیده میشد ...
گفت:میشنوی ؟ داره عشقشو صدا میکنه تا بره باهاش حموم
شوکه شده بودم میدونستم خیانت میکنه بهم اما دیگه تا اینجاشو نه
ادامه داد:تازه ما همین الان باهم خوابیده بودیم و الان بخاطر اینکه عشقم یه راند دیگه هم میخواد باید برم باهاش حموم ....بای گلم
و تلفن رو قطع کرد
به زور روی پاهام بودم داشتم میوفتادم که یونجی منو گرفت
گفت:چته دختر چیشد؟
گفتم:ولش کن یونجی برام مهم نیست بریم ...
گفتم: وایسا برم بالا پتو برای جفتمون بیارم که روی زمین بوابیم
گفت:باشه
رفتم بالا وقتی بالا بودم یونجی گفت:راستی یه لباس راحتی هم واسه من بیار
گفتم:باشه و رفتم اروم در اتاق خواب رو باز کردم
دیدم که جیمین روی تخت خوابیده
رفتم از نزدیک ببینمش
موهای چتریش جلوی دیدنش چهرش رو میگرفتن پس زدمشون کنار
و با دقت صورتشو دیدم
سرشو یک نوازشی کردم و خواستم برم که دستمو گرفت و کشید
افتادم روی تخت کنارش
گفت:برای چی اومدی منو ببینی؟
گفتم:ها؟....چ..چیی؟...نمیدونم داری درباره چی ...ح...حرف میزنی
نیشخند زد و گفت:توالان داشتی صورت منو با جزئیات میدیدی فک کردی نمیفهمم
گفتم:خ...خب همینجوری ....اخه وقتی خوابی اصلا سرد نیستی و خیلی کیوت میخوابی
ولم کرد و سرشو برد اونطرف و گفت:اخه تو چی درمورد من میدنی دختره خنگ؟
بلند شدم و گفتم:ایشش...اصلا ولش
رفتم سمت کشو و یک دست لباس خواب برای یونجی برداشتم
و بعد رفتم سمت کمد و دوتا پتو و یک بالشت برداشتم و خواستم برم
جیمین گفت:شما دوتا بیاین روی تخت بخوابین من روی ان مبل میخوابم
به پشتم نگاه کردم و دیدم که رفت روی مبل خوابید رفتم یه پتو دادم بهش و گفتم:حداقل یه چتو روی خودت بنداز سرما میخوری من حوصله مریض داری رو ندارم
پتو رو با سردی ازم گرفت و روی خودش داد رفتم پتو و بالشت هارو گذاشتم توی کمد و فقط لباسارو بردم پایین و دادم به یونجی
گفتم:ما میریم روی تخت میخوابیم اونم روی مبل
گفت:خب اوک
رفتم بالا و بعد یونجی لباساش رو عوض کرد و اومد توی اتاق پیشم
رفتیم باهم روی تخت خوابیدیم
(فردا)
باصدای اروم یونجی از خواب بیدار شدم
و گفتم:ساعت چنده(خواب الود)
گفت:12
گفتم:اوم ....ظهره...تو نهار درست کردی؟
گفت:مگه من نوکرتم؟چرا عمارت به این بزرگی خدمتکار نداره؟
گفتم:چون من دوست ندارم کسی زیر دستم کار کنه
گفت:خب خری دیگه خر شانس و خر...بیا غذا سفارش بدیم
گفتم:خودت هرچی دوست داری سفارش بده
و بلند شدم و رفتم دستشویی اتاق
که دست و صورتمو بشورم رفتم دیدم مایع نیست
کمد زیر روشویی رو باز کردم و یه مایع دستشویی برداشتم و در کنارش یه چیزی نظرم رو جلب کرد
2 تا بسته کاندوم پلمپ شده اونجا بود
یعنی مال جیمین بود؟
اصلا اهمیت ندادم و مایع رو برداشتم و دستمو شستم
رفتم بیرون از دستشویی و بعد رفتم پایین دیدم یونجی روی مبل نشسته
رفتم کنارش نشستم و گفتم:غذا سفارش دادی؟
گفت:اره تا نیم ساعت دیگه میارن....اوه ا/ت
گفتم:چیه چی شده؟
گفت:دکمه لباس خوابت باز شده
گفتم:اه اینا چرا اینقدر شلن؟خب حالا چرا؟
گفت:اولین بارم که سینه هاتو میبینم ...عجب ممه هایی داری(خنده.خیره)
گفتم:یااااا چقدر هیزی
گفت:خوش بحال صابشون (خنده)
گفتم:منظورت جیمینه
گفت:شاید
گفتم:اون یه کسایی رو داره که نیازی به من نداره من فقط زن توی کاغذشم
گفت:ا/ت اینجوری نگو منم ازش خوشم نمیاد اما میفهمم که تو یه جورایی خوشت اومده ازش
گفتم:خوشمم بیاد چه فایده؟اون که منو نمیخواد
گفت:پس دوسش داری؟
گفتم:نه دوسش ندارم ولی نمیدونم چه حسیه دوست دارم فقط مال من باشه
گفت:اوه ا/ت از دوست داشتنم گذشته عاشق شدی دختر
گفتم:نه بابا عشق چیه؟اگه هم باشه یک طرفس که همونم نیست ولش کن اصلا
گفت:اره ولش کن ....راستی تهیونگ رو یادته؟
گفتم:تهیونگ؟....اره اره یادمع همونی که بچه قلدر مدرسه بود بچه ها شایعه کرده بودن روی من کراشع؟
گفت:اره خودشه هنوز با هم منو اون دوستیم و در ارتباطیم
گفتم:اع خب چیشده حالا؟
گفت: امشب یه مهمونی توی بار داره میای بریم؟
گفتم:باشه بریم خوبم هست ...
(شب )
اماده شدم (اسلاید دو)
و یه ارایش ملایمی هم کردم
یونجی هم اومد تو اتاق لباس و یکی از لباسای منو پوشید
قبل از رفتنم به یونجی گفتم:وایسا به جیمین خبر بدم حوصله ندارم بیام خونه بعد دعوا کنیم
گفت:باش فقط زود
زنگ زدم بهش
بوق
بوق
یه دختر جواب داد:سلام بفرمایید
شوکه شده بودم پرسیدم:من با اقای پارک جیمین تماس گرفتم درسته؟
گفت:بله بفرمایید شما؟
گفتم:من...من همسرشونم
گفت:اها ا/ت درسته؟
گفتم:ب..بل..بله در...درسته
گفت:من اوم کی دوست دخترشم ....اون فقط منو دوست داره و به تو علاقه ای نداره پس خودتو درگیرش نکن
یهو صدای جیمین به وضوع از پشت تلفن شنیده میشد ...
گفت:میشنوی ؟ داره عشقشو صدا میکنه تا بره باهاش حموم
شوکه شده بودم میدونستم خیانت میکنه بهم اما دیگه تا اینجاشو نه
ادامه داد:تازه ما همین الان باهم خوابیده بودیم و الان بخاطر اینکه عشقم یه راند دیگه هم میخواد باید برم باهاش حموم ....بای گلم
و تلفن رو قطع کرد
به زور روی پاهام بودم داشتم میوفتادم که یونجی منو گرفت
گفت:چته دختر چیشد؟
گفتم:ولش کن یونجی برام مهم نیست بریم ...
۹.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.