《هروز برای یک روز》
《هروز برای یک روز》
پارت (۳)
اوراراکا:خب هروقت آماده شدی بیا بیرون.
شروع کردم به گشتن اتاق. همه جای اتاق رو گشتم.
و بالاخره داخل یکی از کشو ها گوشی ام رو پیدا کردم.
+وای خدا رمز عبور داره.
گشتم ببینم اثر انگشت یا شناسایی چهره داره یا نه.
آره خداروشکر اثر انگشت خوان بود. انگشت اشاره ام رو روش گزاشتم و گوشی باز شد. بعد از چند بار برسی متوجه شدم من داخل دبیرستان یو ای درس میخونم.
کم کم متوجه شدم که من داخل دنیای انیمه ها تناسخ پیدا کردم.
سری به کمد لباس ها زدم و یک هودی و شلوارک پوشیدم. آروم آروم از اتاقم اومدم بیرون تا کسی منو نبینه.کسی از پشت سرم گفت:نفله جاذبهای از سره راهم برو کنار.
وقتی به پشت برگشتم چهره ی باکوگو رو دیدم. آنقدر ترسیده بودم که قلبم از تپش افتاد.
+ب...باشه.
و از سر راهش رفتم کنار....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت سه تقدیمتون🙂🙂
پارت (۳)
اوراراکا:خب هروقت آماده شدی بیا بیرون.
شروع کردم به گشتن اتاق. همه جای اتاق رو گشتم.
و بالاخره داخل یکی از کشو ها گوشی ام رو پیدا کردم.
+وای خدا رمز عبور داره.
گشتم ببینم اثر انگشت یا شناسایی چهره داره یا نه.
آره خداروشکر اثر انگشت خوان بود. انگشت اشاره ام رو روش گزاشتم و گوشی باز شد. بعد از چند بار برسی متوجه شدم من داخل دبیرستان یو ای درس میخونم.
کم کم متوجه شدم که من داخل دنیای انیمه ها تناسخ پیدا کردم.
سری به کمد لباس ها زدم و یک هودی و شلوارک پوشیدم. آروم آروم از اتاقم اومدم بیرون تا کسی منو نبینه.کسی از پشت سرم گفت:نفله جاذبهای از سره راهم برو کنار.
وقتی به پشت برگشتم چهره ی باکوگو رو دیدم. آنقدر ترسیده بودم که قلبم از تپش افتاد.
+ب...باشه.
و از سر راهش رفتم کنار....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پارت سه تقدیمتون🙂🙂
۲.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.