تکپارتی
*#درخواستی
#تهیونگ
#تهیونگ_ا.ت
#سناریو
ویو ات
سلام من ات هستم وضع مالی خوبی نداریم من هم یه جایی خدمتکارم صاحبخونه آقای کیم خیلی مهربونه و خیلی هم جذابه بلند شدم کارام و کردم اسنپ گرفتم رفتم سمت خونه آقا کیم آیفون رو زدم در باز شد من کل هفته اینجا بودم فقط آخر هفته میرفتم بیرون
ات:سلام آقا کیم
تهیونگ:سلام خوبی
ات:ممنون شما خوبین
تهیونگ:آره خوبم فقط تهیونگ صدام کن انقدر هم رسمی حرف نزن
ات:چشم... من برم روز خوبی داشته باشین
تهیونگ:همین الان گفتم رسمی حرف نزن😐
ات :ببخشید
رفتم تو آشپز خونه اول باید غذا درست میکردم
تهیونگ:اممم.. ات
ات:بله
تهیونگ:امشب من مهمونی دارم میشه تو نقش دوست دخترم رو بازی کنی
ات:آخه
تهیونگ:لطفا
ات:باشه
تهیونگ:هوو مرسی لباس برات گرفتم تو اتاقم هست برو برشون دار
ات:باشه راستی مهمونی ساعت چنده
تهیونگ:7
ات:اوکی
وسایل کیمچی رو آوردم بیرون شروع کردم
ساعت 2:
غذا آماده شده بود میز رو چیندم رفتم دم در تهیونگ در زدم
تهیونگ:بیا تو
ات:غذا آماده اس
تهیونگ:باشه الان میام خیلی خسته بودم رفتم رو اتاقی که بهم داده بود خوابیدم
ویو تهیونگ
رفتم پایین ات رو ندیدم رفتم تو اتاقش در زدم جواب نداد رفتم داخل خواب بود چقدر ناز این دختر نشستم کنار تختش
تهیونگ:ات کاش میتونستم تو بیداری اینو بهت بگم ولی روم نمیشه من.... عاشقتم
بلند شدم برم
ات:تهیونگا
تهیونگ:تو بیدار بودی
ات:وقتی داشتی حرف میزدی بیدار شدم
نشستم کنارش زل زدم تو چشماش
تهیونگ:باهام قرار میذاری؟ من خیلی دوست دارم بهترین زندگی رو برات می سازم
ات:منم دوست دارم ولی ما بهم نمی خوریم
محکم بغلش کردم
تهیونگ:مهم نیست مهم اینه که ما همو دوست دارین
ات:بغلش کردم بله
تهیونگ:چی بله
ات:باهات قرار می زارم
محکم تو بغلم گرفتمش
ات: یه کودم
از خودم جداش کردم چ
تهیونگ:چی
ات: له شدم
تهیونگ:ببخشید
ات:بوسه کوتاهی رو لبش زدم
تهیونگ کمرشو گرفتم لباشو بوسیدم اونم همراهیم کرد
5سال بعد صاحب پنج تا بچه شدن و به خوبی و خوشی زندگی کردن
#بقیش_با_ذهن_خلاقت_بیبی😉
#تهیونگ
#تهیونگ_ا.ت
#سناریو
ویو ات
سلام من ات هستم وضع مالی خوبی نداریم من هم یه جایی خدمتکارم صاحبخونه آقای کیم خیلی مهربونه و خیلی هم جذابه بلند شدم کارام و کردم اسنپ گرفتم رفتم سمت خونه آقا کیم آیفون رو زدم در باز شد من کل هفته اینجا بودم فقط آخر هفته میرفتم بیرون
ات:سلام آقا کیم
تهیونگ:سلام خوبی
ات:ممنون شما خوبین
تهیونگ:آره خوبم فقط تهیونگ صدام کن انقدر هم رسمی حرف نزن
ات:چشم... من برم روز خوبی داشته باشین
تهیونگ:همین الان گفتم رسمی حرف نزن😐
ات :ببخشید
رفتم تو آشپز خونه اول باید غذا درست میکردم
تهیونگ:اممم.. ات
ات:بله
تهیونگ:امشب من مهمونی دارم میشه تو نقش دوست دخترم رو بازی کنی
ات:آخه
تهیونگ:لطفا
ات:باشه
تهیونگ:هوو مرسی لباس برات گرفتم تو اتاقم هست برو برشون دار
ات:باشه راستی مهمونی ساعت چنده
تهیونگ:7
ات:اوکی
وسایل کیمچی رو آوردم بیرون شروع کردم
ساعت 2:
غذا آماده شده بود میز رو چیندم رفتم دم در تهیونگ در زدم
تهیونگ:بیا تو
ات:غذا آماده اس
تهیونگ:باشه الان میام خیلی خسته بودم رفتم رو اتاقی که بهم داده بود خوابیدم
ویو تهیونگ
رفتم پایین ات رو ندیدم رفتم تو اتاقش در زدم جواب نداد رفتم داخل خواب بود چقدر ناز این دختر نشستم کنار تختش
تهیونگ:ات کاش میتونستم تو بیداری اینو بهت بگم ولی روم نمیشه من.... عاشقتم
بلند شدم برم
ات:تهیونگا
تهیونگ:تو بیدار بودی
ات:وقتی داشتی حرف میزدی بیدار شدم
نشستم کنارش زل زدم تو چشماش
تهیونگ:باهام قرار میذاری؟ من خیلی دوست دارم بهترین زندگی رو برات می سازم
ات:منم دوست دارم ولی ما بهم نمی خوریم
محکم بغلش کردم
تهیونگ:مهم نیست مهم اینه که ما همو دوست دارین
ات:بغلش کردم بله
تهیونگ:چی بله
ات:باهات قرار می زارم
محکم تو بغلم گرفتمش
ات: یه کودم
از خودم جداش کردم چ
تهیونگ:چی
ات: له شدم
تهیونگ:ببخشید
ات:بوسه کوتاهی رو لبش زدم
تهیونگ کمرشو گرفتم لباشو بوسیدم اونم همراهیم کرد
5سال بعد صاحب پنج تا بچه شدن و به خوبی و خوشی زندگی کردن
#بقیش_با_ذهن_خلاقت_بیبی😉
۶.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.