بازی عشق 🧠🫀
Part 11
ات: کوک
ات : خب تو الان زیاد حالت خوب نیست بدجور زخمی شدی الانم دیر وقته ساعت ۱۲ و نیم عه من بابام امشب رو خونه نیست رفته سفر کاری میخوای امشب رو اینجا بمونی
کوک : نه ممنون مشکلی نیست
ات : بدجور زخمی شدی خطرناک الان بری
کوک: اگه مزاحم نیستم باشه
ات : نه بابا چه مزاحمتی
کوک : ممنون
میرن داخل کوک میشینه رو مبل آن هم همین طور
کوک : اوو چه عمارت بزرگی دارین فک نکنم دیگه نیاز داشته باشی کارکنی
ات : خب من میخوام مستقل باشم واسه همین چیزی میخوای ؟؟
کوک: نه ممنون
ات : خواستی بهم بگو میره سمت دستشویی
داخل دستشویی
ات : این چه کاری بودد کردی تو دختر خاک برسرت گفتی بیاد اینجا میزنه تو صورت خودش دختره ی خنگ
بعد از ۳ مین
ات میاد بیرون میره سمت اشپز خونه دوتا قهوه میاره
ات : بفرمایید
کوک: مرسی
ات : میشینه رو مبل
کوک : راستی اون پسره کی بود؟؟
ات : پسر عموم بود بابام میگه باید با اون ازدواج کنم ولی من اصن ازش خوشم نمیاد بعد اونو دیروز با ی دختر دیگه دیدم اون وقت از من انتظار دارن با اون ازدواج کنن
کوک : اوو چه بد
۲۰ مین بعد
ات : خب این اتاق مهمونه می تونی اینجا باشی نمیدونه این لباس ها بهت میخوره یا نه ولی بپوش ببیین خوبه یا نه
کوک: همینم خوبع مرسیی
ات : چیز دیگه ای نمیخوای
کوک: نه مرسی شب بخیر
ات : شب بخیر
فردا صبح
ات ویو
با صدای آلارم گوشی بیدار شدم رفتم
اهههه ی روز نحسه دیگه بلند شدم رفتم دست شویی لباسمو عوض کردم موهامو حالت دادم و ی ارایش لایت انجام دادم رفتم پایین هنوز کوک بیدار نشده بود
رفتم در اتاقش رو زدم .......
ات: کوک
ات : خب تو الان زیاد حالت خوب نیست بدجور زخمی شدی الانم دیر وقته ساعت ۱۲ و نیم عه من بابام امشب رو خونه نیست رفته سفر کاری میخوای امشب رو اینجا بمونی
کوک : نه ممنون مشکلی نیست
ات : بدجور زخمی شدی خطرناک الان بری
کوک: اگه مزاحم نیستم باشه
ات : نه بابا چه مزاحمتی
کوک : ممنون
میرن داخل کوک میشینه رو مبل آن هم همین طور
کوک : اوو چه عمارت بزرگی دارین فک نکنم دیگه نیاز داشته باشی کارکنی
ات : خب من میخوام مستقل باشم واسه همین چیزی میخوای ؟؟
کوک: نه ممنون
ات : خواستی بهم بگو میره سمت دستشویی
داخل دستشویی
ات : این چه کاری بودد کردی تو دختر خاک برسرت گفتی بیاد اینجا میزنه تو صورت خودش دختره ی خنگ
بعد از ۳ مین
ات میاد بیرون میره سمت اشپز خونه دوتا قهوه میاره
ات : بفرمایید
کوک: مرسی
ات : میشینه رو مبل
کوک : راستی اون پسره کی بود؟؟
ات : پسر عموم بود بابام میگه باید با اون ازدواج کنم ولی من اصن ازش خوشم نمیاد بعد اونو دیروز با ی دختر دیگه دیدم اون وقت از من انتظار دارن با اون ازدواج کنن
کوک : اوو چه بد
۲۰ مین بعد
ات : خب این اتاق مهمونه می تونی اینجا باشی نمیدونه این لباس ها بهت میخوره یا نه ولی بپوش ببیین خوبه یا نه
کوک: همینم خوبع مرسیی
ات : چیز دیگه ای نمیخوای
کوک: نه مرسی شب بخیر
ات : شب بخیر
فردا صبح
ات ویو
با صدای آلارم گوشی بیدار شدم رفتم
اهههه ی روز نحسه دیگه بلند شدم رفتم دست شویی لباسمو عوض کردم موهامو حالت دادم و ی ارایش لایت انجام دادم رفتم پایین هنوز کوک بیدار نشده بود
رفتم در اتاقش رو زدم .......
۶.۲k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.