عشق ناخواسته part ۹۴
از زبان راوی
(توی این پنج ماه رابطه ی هوسوک و دایون خیلی بهتر شده بود
اونا برای بدنیا اومدن این دوتا بچه ها لحظه شماری می کردن
اونا اتاق بچت ها رو خودشون با سلیقه ی خودشون ساختن
خوب خلاصه این پنج ماه هم گذشت و دایون نه ماهه شد)
از زبان دایون
توی حال نشسته بودم و داشتم تلوزیون نگاه می کردم هوسوک هم اونطرف داشت با گوسی ور میرفت
که یه دفعه در خیلی بدی توی شکمم پیچید و باعث. جیغ بلندم شد
هوسوک ـ چی شده دایون (با ترس و دلحوره)
دایون ـ شکمم درد خیلی بدی میکنه
هوسوک ـ. بدو باید بریم بیمارستان شاید خطر ناک باشه
دایون ـ. باشه
و سری باهم به سمت بیمارستان رفتن و توی راه دایون همش جیغ میزد
توی ماشین
دایون ـ فقط اگه چیزیم بشه همه چیز رو از چشمای تو میبینم فهمییدی
هوسوک.ـ الا این ماجرا به من چه ربطی داره
دایون ـ خیلی هم ربط داره اگه تو اون شب اونجوری نمی کردی الا یه بچه داشتم و مجبور نبودم این همه درد رو تحمل کنم
هوسوک ـ خوب به من چه من فقط خواستم کارت رو یک دفعه کنم
دایون ـ می خوام صد سال سیاه کارم رو یدفعه نکنی جیغغغغغغ
بلاخره بعد از چند مین رسیدن بیمارستان
دکتر گفت که وقت زایمان هست
دایون رو بردن و هوسوک هم. بیرون منتظر بود
بعد از مدتی انتظار صدای گریه های بچه ها اومد
و دکتر اومد. بیرون
دکتر ـ. بهتون تبریک می گم شما الا صاحب یه دختر و یه پسر خیلی خوشگل شدین
هوسوک ـ راست میگین الا می تونم برم ببینمشون
دکتر ـ بله چرا که نه فقط
و هوسوک همراه با باباهاشون رفتن داخل
هوسوک ـ. خالت خوبه
دایون ـ اره حالم. خوبه بد نیست.
بابای دایون ـ یعنی الا من بابا بزرگ شدم و صاحب نوه هستم
بابای هوسوک ـ اره اونم نه یه دونه دوتا
بابای دایون ـ حالا کی بچه رو میارن
دایون ـ بابا هنوز زوده برید اونجا بشینید بچه رو که اوردن میتونید بیاید تو
بابای دایون و بابای هوسوک.ـ اره حق با تو هست
و اونا رفتن بیرون
هوسوک ـ خوب حالا ما دوتا موندیم اینجا
دایون ـ خوب که چی
هوسوک ـ الا راحت نشدی
دایون ـ چرا راحت راحت شدم اول خیلی شکمم سنگین بود الا خیلی بهتره
شرط های پارت بعد
15تا لایک
15تا کامنت
(توی این پنج ماه رابطه ی هوسوک و دایون خیلی بهتر شده بود
اونا برای بدنیا اومدن این دوتا بچه ها لحظه شماری می کردن
اونا اتاق بچت ها رو خودشون با سلیقه ی خودشون ساختن
خوب خلاصه این پنج ماه هم گذشت و دایون نه ماهه شد)
از زبان دایون
توی حال نشسته بودم و داشتم تلوزیون نگاه می کردم هوسوک هم اونطرف داشت با گوسی ور میرفت
که یه دفعه در خیلی بدی توی شکمم پیچید و باعث. جیغ بلندم شد
هوسوک ـ چی شده دایون (با ترس و دلحوره)
دایون ـ شکمم درد خیلی بدی میکنه
هوسوک ـ. بدو باید بریم بیمارستان شاید خطر ناک باشه
دایون ـ. باشه
و سری باهم به سمت بیمارستان رفتن و توی راه دایون همش جیغ میزد
توی ماشین
دایون ـ فقط اگه چیزیم بشه همه چیز رو از چشمای تو میبینم فهمییدی
هوسوک.ـ الا این ماجرا به من چه ربطی داره
دایون ـ خیلی هم ربط داره اگه تو اون شب اونجوری نمی کردی الا یه بچه داشتم و مجبور نبودم این همه درد رو تحمل کنم
هوسوک ـ خوب به من چه من فقط خواستم کارت رو یک دفعه کنم
دایون ـ می خوام صد سال سیاه کارم رو یدفعه نکنی جیغغغغغغ
بلاخره بعد از چند مین رسیدن بیمارستان
دکتر گفت که وقت زایمان هست
دایون رو بردن و هوسوک هم. بیرون منتظر بود
بعد از مدتی انتظار صدای گریه های بچه ها اومد
و دکتر اومد. بیرون
دکتر ـ. بهتون تبریک می گم شما الا صاحب یه دختر و یه پسر خیلی خوشگل شدین
هوسوک ـ راست میگین الا می تونم برم ببینمشون
دکتر ـ بله چرا که نه فقط
و هوسوک همراه با باباهاشون رفتن داخل
هوسوک ـ. خالت خوبه
دایون ـ اره حالم. خوبه بد نیست.
بابای دایون ـ یعنی الا من بابا بزرگ شدم و صاحب نوه هستم
بابای هوسوک ـ اره اونم نه یه دونه دوتا
بابای دایون ـ حالا کی بچه رو میارن
دایون ـ بابا هنوز زوده برید اونجا بشینید بچه رو که اوردن میتونید بیاید تو
بابای دایون و بابای هوسوک.ـ اره حق با تو هست
و اونا رفتن بیرون
هوسوک ـ خوب حالا ما دوتا موندیم اینجا
دایون ـ خوب که چی
هوسوک ـ الا راحت نشدی
دایون ـ چرا راحت راحت شدم اول خیلی شکمم سنگین بود الا خیلی بهتره
شرط های پارت بعد
15تا لایک
15تا کامنت
۱۷.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.