جهت مخالف
جهت مخالف
پارت ۵۸
ادمین ویو:
به چشمای ات چشم دوخت ولی یهویی اشک توی چشمای ات موج برداشت و بغضش شکسته شد
ات:هق... فقط نمیخوام به...خاطر ...به خاطر من اسیب ببینی...
حالت چشمای جونگکوک از ناراحت به دلسوز تغییر کرد اتو بغل کرد و به پهلو دراز کشید و سرشو گذاشت روی قلب ات
بعد از مدتی گریه ات بند اومد و سر جونگکوک نواش کرد با خودش فکر کرد قبلن خیلی قوی بود و خیلی جنتلوومن پس بعد از اینکه جونگکوک به خواب عمیقی رفت فکری به سرش رسید
هنوز وقت نقشش نبود جلوی جونگکوک نشسته بود و جونگکوک دو دل بود که بگه یا نه بلخره نفس عمیقی کشید و گفت
کوک:ارمی من عاشق یه دختر شدم
چون به اینگلیسی گفت تمام کامت ها برای مدتی خالی شد کامنتی از طرف ته اومد
ته:هه هه دیدی یه بار ما گفتیم تو زود تر همهمون میری توی عشق و عاشقی؟!
جونگکوک خنده ایی کرد
ارمی:ما نمیتونیم تورو کنترل کنیم و اجازشم نداریم این زندگی خودته
ارمی:هق بچم بزرگ شده
ارمی:جونگکوک شی داماد شده ها ها
ارمی:دختره خیلی خر شانسه:)
...
خوشحال بود از ری اکشن ارمی خیلی زیاد
کوک:مرسی که حمایتم میکنید
الان دیگه تقریبن دوساعتی میشد که ات اونو توی اتاق کرده بود و درم قفل کرده بود و اجازه ی بیرون اومدن بهش نمیداد و ازش خواسته بود کت و شلوار بپوشه چون قرار بود اتفاق مهمی بیوفته کت و شلوار مشکی و سفیدی پوشید و موهاشو درست کرد
یهویی تقهایی به در خورد
ات:بعد سه ساعت الان میتونی بیای بیرون(خنده ی ریز)
کوک:بلخره
ات کایدو توی در چرخوند و سریع از در دور شد
پارت ۵۸
ادمین ویو:
به چشمای ات چشم دوخت ولی یهویی اشک توی چشمای ات موج برداشت و بغضش شکسته شد
ات:هق... فقط نمیخوام به...خاطر ...به خاطر من اسیب ببینی...
حالت چشمای جونگکوک از ناراحت به دلسوز تغییر کرد اتو بغل کرد و به پهلو دراز کشید و سرشو گذاشت روی قلب ات
بعد از مدتی گریه ات بند اومد و سر جونگکوک نواش کرد با خودش فکر کرد قبلن خیلی قوی بود و خیلی جنتلوومن پس بعد از اینکه جونگکوک به خواب عمیقی رفت فکری به سرش رسید
هنوز وقت نقشش نبود جلوی جونگکوک نشسته بود و جونگکوک دو دل بود که بگه یا نه بلخره نفس عمیقی کشید و گفت
کوک:ارمی من عاشق یه دختر شدم
چون به اینگلیسی گفت تمام کامت ها برای مدتی خالی شد کامنتی از طرف ته اومد
ته:هه هه دیدی یه بار ما گفتیم تو زود تر همهمون میری توی عشق و عاشقی؟!
جونگکوک خنده ایی کرد
ارمی:ما نمیتونیم تورو کنترل کنیم و اجازشم نداریم این زندگی خودته
ارمی:هق بچم بزرگ شده
ارمی:جونگکوک شی داماد شده ها ها
ارمی:دختره خیلی خر شانسه:)
...
خوشحال بود از ری اکشن ارمی خیلی زیاد
کوک:مرسی که حمایتم میکنید
الان دیگه تقریبن دوساعتی میشد که ات اونو توی اتاق کرده بود و درم قفل کرده بود و اجازه ی بیرون اومدن بهش نمیداد و ازش خواسته بود کت و شلوار بپوشه چون قرار بود اتفاق مهمی بیوفته کت و شلوار مشکی و سفیدی پوشید و موهاشو درست کرد
یهویی تقهایی به در خورد
ات:بعد سه ساعت الان میتونی بیای بیرون(خنده ی ریز)
کوک:بلخره
ات کایدو توی در چرخوند و سریع از در دور شد
۴.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.