Part7
کالیسی:این همون پسری بود که صبح وقتی برمیگشتم کنار ساحل دیدمش پس اسمش آرگنو هست نگاهان چشمم به اسبش افتاد
کالیسی:چه اسب زیبایی اسمش چیه؟(سر اسب رو نوازش میکنه)
کوک:عجیبه...اما اسمش ویند هست
کالیسی:چه اسم قشنگی ولی چیش عجیبه؟
کوک:هیچی
کالیسی:چشمم به ساعت مچیم افتاد که ۶ نیم رو نشون میداد باید هرچه سریع تر به عمارت برگردم
کالیسی:ااز دیدنتون خیلی خوشبختم جناب آفسد ولی دیگه باید به خونه برگردم
کوک:همچنین لیدی ...اوه حتما اگه میخواید برسونمتون!
کالیسی:ممنونم ، نیازی نیس .خدانگهدارتون
کوک:خدانگهدار
&هر دو به عمارت برگشتن تا برای شب حاظر بشن ولی غافل از این که از واقعیت ماجرا خبر ندارن!
ویو شب
م/ک:کوک بیاد مهمونامون اومدن(داد)
کوک:پس بالاخره زمانش رسید نه پسر؟!
برای آخرین بار خودمو چک کردم و از اتاق خارج شدم از پله ها پایین رفتم و وارد سالون شدم با کسایی که تاحدود میشناختم سلام و احوال پرسی کردم که چشم به کسی افتاد که حتی تصورش رو هم نمیکردم
ویو کالیسی
باورم نمیشه آقای آفسد اینجا چی کار میکرد؟مگه اسمش ی چیز دیگه نبود؟
&مادر کوک متوجه تعجب هر دو شده بودن البته همه که مادر کوک باخنده کنارشون وایساد و گفت
م/ک:کوک ایشون کالیسی
و کالیسی ایشون کوک هست
&هر دو برای تابلو نکردن یک سان گفتن:خوشبختم
پ/ک:بفرمایید بشینید
همه با تعارف من نشستن سکوت بزرگی سهم گین بود که
خدمت کار:خانم شام حاظره
م/ک:فهمیدم...بفرمایید سر میز شام
&همه بلند شدن و سر میز نشستن همه دلیل این سکوت رو میدونستن دشمنی چند ساله در سکوت شام سرو شد و باز پذیرایی جمع شدن
پ/ک:خوب.. دلیل جمع شدنمون به اینجا به جا رساندن رسم چندین ساله هر دو خاندان هست و این رسم با پیوند جئون جنگکوک و کالیسی سکرتو تازه میشه حرف آخری هست؟
کوک :همه توی سکوت بود به کالیسی نگاهی کردم که در بهت رفته بود که به من نگاه کرد هر دو با حس های عجیبی بهم زل زده بودیم که ناگهان
پ/کا:حرفی برای گف...
Like80
Comment 100
قلب سفید رو قرمز کنید که رمان داره شیرین تر میشه
کالیسی:چه اسب زیبایی اسمش چیه؟(سر اسب رو نوازش میکنه)
کوک:عجیبه...اما اسمش ویند هست
کالیسی:چه اسم قشنگی ولی چیش عجیبه؟
کوک:هیچی
کالیسی:چشمم به ساعت مچیم افتاد که ۶ نیم رو نشون میداد باید هرچه سریع تر به عمارت برگردم
کالیسی:ااز دیدنتون خیلی خوشبختم جناب آفسد ولی دیگه باید به خونه برگردم
کوک:همچنین لیدی ...اوه حتما اگه میخواید برسونمتون!
کالیسی:ممنونم ، نیازی نیس .خدانگهدارتون
کوک:خدانگهدار
&هر دو به عمارت برگشتن تا برای شب حاظر بشن ولی غافل از این که از واقعیت ماجرا خبر ندارن!
ویو شب
م/ک:کوک بیاد مهمونامون اومدن(داد)
کوک:پس بالاخره زمانش رسید نه پسر؟!
برای آخرین بار خودمو چک کردم و از اتاق خارج شدم از پله ها پایین رفتم و وارد سالون شدم با کسایی که تاحدود میشناختم سلام و احوال پرسی کردم که چشم به کسی افتاد که حتی تصورش رو هم نمیکردم
ویو کالیسی
باورم نمیشه آقای آفسد اینجا چی کار میکرد؟مگه اسمش ی چیز دیگه نبود؟
&مادر کوک متوجه تعجب هر دو شده بودن البته همه که مادر کوک باخنده کنارشون وایساد و گفت
م/ک:کوک ایشون کالیسی
و کالیسی ایشون کوک هست
&هر دو برای تابلو نکردن یک سان گفتن:خوشبختم
پ/ک:بفرمایید بشینید
همه با تعارف من نشستن سکوت بزرگی سهم گین بود که
خدمت کار:خانم شام حاظره
م/ک:فهمیدم...بفرمایید سر میز شام
&همه بلند شدن و سر میز نشستن همه دلیل این سکوت رو میدونستن دشمنی چند ساله در سکوت شام سرو شد و باز پذیرایی جمع شدن
پ/ک:خوب.. دلیل جمع شدنمون به اینجا به جا رساندن رسم چندین ساله هر دو خاندان هست و این رسم با پیوند جئون جنگکوک و کالیسی سکرتو تازه میشه حرف آخری هست؟
کوک :همه توی سکوت بود به کالیسی نگاهی کردم که در بهت رفته بود که به من نگاه کرد هر دو با حس های عجیبی بهم زل زده بودیم که ناگهان
پ/کا:حرفی برای گف...
Like80
Comment 100
قلب سفید رو قرمز کنید که رمان داره شیرین تر میشه
۱۷.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.