شلااام به باگزی ها چطورید؟
شلااام به باگزی ها چطورید؟
هفت پسر + دختر
پارت ۵۰
= خدای من اینجایی ...........
دختر گیج به جیمین نگا کرد کی اونم اومد پارک
+ کجا ؟ من کجام؟
دختر با دیدن خونه هین بلندی کشید
+ من کی اومدن خونه ؟ اصلا ازش خارج شده بودم؟
جیمین خندید و به صورت یونا زل زد
= نه تو رفته بودی یه جایی و من فک کردم واسه همیشه رفتی کجا بودی؟
- پارک بودن
☆ اقااا یونگی دردم گرفتتت بابا گوشم
- ببین همین ک...
تا اومد حرفشو بزنه جیمین دسشو گذاشت رو شونش یونگی ترسیده گوش ته رو ول کرد و از اون دو تا فاصله گرفت دختر با یاد آوردی اینکه کجا بود جیغی از خوشحالی کشید
+ اهاااا اوپا اوپا با داداش ته رفته بودن پارک برام تولد گرف
= تولد؟
÷ امروز تولد یوناست
= خدای من آه اره چرا یادم نبود هفته پیش پرسیدم ازتا
+ تازه تازه ته برام دوربین گرفتهههههه .......عه دوربین کو ؟
☆ اممم فک کنم جاش گذاشتیم
دختر به ته نگاه کرد و یهو زد زیر گریه که همه دورش جم شدن و سعی داشتن ارومش کنن
☆ بابا گم بشه یکی دیگه میگیرم برات
+ نههههه همونو میخواممممم عررررر
÷ عه عه یونای ما انقدر لوس نبودا
$ مطمئنی از همون اول لوس......آخ
= اره مطمئنیم لوس نبود
٪ یونا میری باهم میگردیم پیداش میکنیم
- من نمیاماااا
نامجون آروم از تخت اومد بیرون و دوربین و کنار مبل دید اروم برش داشت
× بچه هااااا
همه برگشتن سمت نامجون که سریع عکس گرفت و با لبخند منتظر بود عکس در بیاد بعد با دیدنش خندید
× یونا تولد مبارک
و بعد عکس و به یونا داد یونا عکس و نگاه کرد و بعد نامجون و بغل کرد جیمین بلند شد
= پس اینجایی؟
× ام خب ....سلام جیمین
جیمین پوزخند ترسناکی زد که یونام لرز به تنش افتاد
= سلام نامجون
خواست بیاد با باتوم تو دستش نامجون و بزنه که صدای الیسا اومد
! خونههه چرا این شکلهههههههههه
/ یا خدا خونه رو دست گل تحویل میدیم این شکلیش میکنین ؟
÷ سلام به همتون
¥ وایییی اینجا رو ترکوندین ماشالله
~ یا خدا یه دقیقه رفتیم بیرون سر قرار چیکار کردین خونه رو
یه پسر هم از در وارد شد و به اطراف نگا کرد و یا خنده گفت
^ الیسا خونتون همیشه این شکلیه؟
! نهههه یا خدااااا
/ آه نه جکسون همیشه نه فقط امروز این شکلیه
^ اها خب که اینطور
- ببخشید شما؟
جکسون سمت یونگی برگشت و دستشو اورد جلو
^ سلام جکسون هستم دوست پسر الیسا
یونگی یه نگاه سرد به پسر رو به روش کرد که منتظر بود یونگی دستشو بیاره بالا ولی یه دختر دستش رو گرفت
+ سلاااام من یونام اینم که باهاش حرف میزنی اوپا یونگیه اونم ....
× یونا نباید به یه غریبه معرفیمون کنی
^ اوه ام به نظر غریبم
الیسا به نامجون چشم غره رفت
! نه عزیزم بیا بریم بالا اینا کلا این شکلین
الیسا جکسون و کشید طبقه بالا
× قابل اعتماده؟
تا چن اومد حرف بزنه یونا و ........
هفت پسر + دختر
پارت ۵۰
= خدای من اینجایی ...........
دختر گیج به جیمین نگا کرد کی اونم اومد پارک
+ کجا ؟ من کجام؟
دختر با دیدن خونه هین بلندی کشید
+ من کی اومدن خونه ؟ اصلا ازش خارج شده بودم؟
جیمین خندید و به صورت یونا زل زد
= نه تو رفته بودی یه جایی و من فک کردم واسه همیشه رفتی کجا بودی؟
- پارک بودن
☆ اقااا یونگی دردم گرفتتت بابا گوشم
- ببین همین ک...
تا اومد حرفشو بزنه جیمین دسشو گذاشت رو شونش یونگی ترسیده گوش ته رو ول کرد و از اون دو تا فاصله گرفت دختر با یاد آوردی اینکه کجا بود جیغی از خوشحالی کشید
+ اهاااا اوپا اوپا با داداش ته رفته بودن پارک برام تولد گرف
= تولد؟
÷ امروز تولد یوناست
= خدای من آه اره چرا یادم نبود هفته پیش پرسیدم ازتا
+ تازه تازه ته برام دوربین گرفتهههههه .......عه دوربین کو ؟
☆ اممم فک کنم جاش گذاشتیم
دختر به ته نگاه کرد و یهو زد زیر گریه که همه دورش جم شدن و سعی داشتن ارومش کنن
☆ بابا گم بشه یکی دیگه میگیرم برات
+ نههههه همونو میخواممممم عررررر
÷ عه عه یونای ما انقدر لوس نبودا
$ مطمئنی از همون اول لوس......آخ
= اره مطمئنیم لوس نبود
٪ یونا میری باهم میگردیم پیداش میکنیم
- من نمیاماااا
نامجون آروم از تخت اومد بیرون و دوربین و کنار مبل دید اروم برش داشت
× بچه هااااا
همه برگشتن سمت نامجون که سریع عکس گرفت و با لبخند منتظر بود عکس در بیاد بعد با دیدنش خندید
× یونا تولد مبارک
و بعد عکس و به یونا داد یونا عکس و نگاه کرد و بعد نامجون و بغل کرد جیمین بلند شد
= پس اینجایی؟
× ام خب ....سلام جیمین
جیمین پوزخند ترسناکی زد که یونام لرز به تنش افتاد
= سلام نامجون
خواست بیاد با باتوم تو دستش نامجون و بزنه که صدای الیسا اومد
! خونههه چرا این شکلهههههههههه
/ یا خدا خونه رو دست گل تحویل میدیم این شکلیش میکنین ؟
÷ سلام به همتون
¥ وایییی اینجا رو ترکوندین ماشالله
~ یا خدا یه دقیقه رفتیم بیرون سر قرار چیکار کردین خونه رو
یه پسر هم از در وارد شد و به اطراف نگا کرد و یا خنده گفت
^ الیسا خونتون همیشه این شکلیه؟
! نهههه یا خدااااا
/ آه نه جکسون همیشه نه فقط امروز این شکلیه
^ اها خب که اینطور
- ببخشید شما؟
جکسون سمت یونگی برگشت و دستشو اورد جلو
^ سلام جکسون هستم دوست پسر الیسا
یونگی یه نگاه سرد به پسر رو به روش کرد که منتظر بود یونگی دستشو بیاره بالا ولی یه دختر دستش رو گرفت
+ سلاااام من یونام اینم که باهاش حرف میزنی اوپا یونگیه اونم ....
× یونا نباید به یه غریبه معرفیمون کنی
^ اوه ام به نظر غریبم
الیسا به نامجون چشم غره رفت
! نه عزیزم بیا بریم بالا اینا کلا این شکلین
الیسا جکسون و کشید طبقه بالا
× قابل اعتماده؟
تا چن اومد حرف بزنه یونا و ........
۶.۹k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.