قشنگ ترین عذاب من پارت ۵۰
قشنگ ترین عذاب من پارت ۵۰
ویو کوک
حالا که مال منی...
یقه لباسش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم.
گردنش که پایین تر اومد بوسه ای به سیبک گلوش زدم و بغلش کردم
ته : اگر...همین امروز بخوای انقدر منو شگفت زده کنی که تا آخر شب تو کمام (خنده)
کوک : خواهش میکنم همیشه بخند. همیشه همین تهیونگ بمون...نه فقط برای من ؛ برای همه مون تهیونگ خوشحال باش. برای همه مون همین بمون . باور کن اینطوری نه تنها ما ، بلکه خودت هم آرامش بیشتری داری.. من...نمیدونم دلیل اینکه این همه وقت شخصیت سرد و بی رحمت رو نشون میدادی چیه ! اما تا اونجایی که فهمیدم ، انگار...انگار تو بعد مرگ پدر و مادرت اینجوری شدی نه؟(آروم)
از سکوتش ترسیدم.. نکنه ناراحتش کردم؟
سرم رو بالا گرفتم و نگاهش کردم. اولین بار بود اشک رو تو چشماش میدیدم
من...باعث شدم اون اینجوری بشه . آه لعنت بهت جونگ کوک!
کوک : م...من...من معذرت میخوام ، ن... نمیخواستم ناراحتت کنم..من فقط...
ته : نه(آروم و بغض)
کوک : چ...چی!!؟
ته : تنها دلیل...این تغییر مرگ پدر و مادرم نبود!(آروم)
کوک : ...پ..پس؟!
ته : من...اون موقع هیچکس رو نداشتم ، تنها شخصی که فکر میکردم دارمش...هینا بود.(ناراحت)
کوک : هینا!!؟(تعجب)
ته : آره...اما اشتباه میکردم ، اون یه عوضی و پست فترت بود.. اصن چیزی از عشق نمیدونست ؛ یه روز جلو چشمای خودم از اعتمادم سوءاستفاده کرد. از بعد اون اتفاق هر روزم بیشتر و بیشتر کسل و خسته کننده میشد.. انقدر سر اون بی خاصیت گریه کردم و خودم رو زجر دادم که دیگه کاملا بی حس شدم ، از بعد اون اتفاقات دیگه از عشق ، خوشحالی ، شادی ، زندگی ، روی خوش و... متنفر شدم و سعی کردم با رفتار متفاوت خودمو آروم کنم.
کوک : این...این هینا ی عوضی کیه!؟(آروم)
ته : خ...خب...خب دوست...آیشش دوست دخترم بود (ناراحت)
با حرفش حالم بد شد... پس اون قبل از من هم عاشق شده
هه منو بگو.
ته : کوک؟!...کوک ببین .. میدونم..میدونم اشتباه کردم ؛ اما باور کن همه چی تموم شده. من تمام وجودم رو برای عشق تو دارم ؛ باور کن تو رو بیشتر از هرچیزی میخوام.
کوک : چرا؟ فقط بهم بگو چرا!؟(جدی)
واقعا ببخشید پارت خیلی کوتاهی بود 😮💨
ویو کوک
حالا که مال منی...
یقه لباسش رو گرفتم و کشیدم سمت خودم.
گردنش که پایین تر اومد بوسه ای به سیبک گلوش زدم و بغلش کردم
ته : اگر...همین امروز بخوای انقدر منو شگفت زده کنی که تا آخر شب تو کمام (خنده)
کوک : خواهش میکنم همیشه بخند. همیشه همین تهیونگ بمون...نه فقط برای من ؛ برای همه مون تهیونگ خوشحال باش. برای همه مون همین بمون . باور کن اینطوری نه تنها ما ، بلکه خودت هم آرامش بیشتری داری.. من...نمیدونم دلیل اینکه این همه وقت شخصیت سرد و بی رحمت رو نشون میدادی چیه ! اما تا اونجایی که فهمیدم ، انگار...انگار تو بعد مرگ پدر و مادرت اینجوری شدی نه؟(آروم)
از سکوتش ترسیدم.. نکنه ناراحتش کردم؟
سرم رو بالا گرفتم و نگاهش کردم. اولین بار بود اشک رو تو چشماش میدیدم
من...باعث شدم اون اینجوری بشه . آه لعنت بهت جونگ کوک!
کوک : م...من...من معذرت میخوام ، ن... نمیخواستم ناراحتت کنم..من فقط...
ته : نه(آروم و بغض)
کوک : چ...چی!!؟
ته : تنها دلیل...این تغییر مرگ پدر و مادرم نبود!(آروم)
کوک : ...پ..پس؟!
ته : من...اون موقع هیچکس رو نداشتم ، تنها شخصی که فکر میکردم دارمش...هینا بود.(ناراحت)
کوک : هینا!!؟(تعجب)
ته : آره...اما اشتباه میکردم ، اون یه عوضی و پست فترت بود.. اصن چیزی از عشق نمیدونست ؛ یه روز جلو چشمای خودم از اعتمادم سوءاستفاده کرد. از بعد اون اتفاق هر روزم بیشتر و بیشتر کسل و خسته کننده میشد.. انقدر سر اون بی خاصیت گریه کردم و خودم رو زجر دادم که دیگه کاملا بی حس شدم ، از بعد اون اتفاقات دیگه از عشق ، خوشحالی ، شادی ، زندگی ، روی خوش و... متنفر شدم و سعی کردم با رفتار متفاوت خودمو آروم کنم.
کوک : این...این هینا ی عوضی کیه!؟(آروم)
ته : خ...خب...خب دوست...آیشش دوست دخترم بود (ناراحت)
با حرفش حالم بد شد... پس اون قبل از من هم عاشق شده
هه منو بگو.
ته : کوک؟!...کوک ببین .. میدونم..میدونم اشتباه کردم ؛ اما باور کن همه چی تموم شده. من تمام وجودم رو برای عشق تو دارم ؛ باور کن تو رو بیشتر از هرچیزی میخوام.
کوک : چرا؟ فقط بهم بگو چرا!؟(جدی)
واقعا ببخشید پارت خیلی کوتاهی بود 😮💨
۳.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.