خواب دیدم سرنوشت با بختم هم بازی شده
خواب دیدم سرنوشت با بختم هم بازی شده
عاقبت با خنده بر روی لبم راضی شده
رفته دلتنگی دگر از شهر قلب خسته ام
سفره ی غم چیده شد مهمان من شادی شده
مثل مرغی در قفس من سالهاست زندانیم
قسمت مرغ دلم پرواز و آزادی شده
فال من در خواب شد فالی به خاطر ماندنی
کلبه ی ویرانه ام در فکر آبادی شده
ریشه خشکیده از جور جفای روزگار
مثل غنچه دعوتی بر جشن میلادی شده
کودک احساس من دلخسته از نامردمی
مهربانی هم دلی بهرش چه امدادی شده
غم مرا سنگ صبور غصه خوانده تا ابد
این سکوت تلخ من تبدیل فریادی شده
عاقبت با خنده بر روی لبم راضی شده
رفته دلتنگی دگر از شهر قلب خسته ام
سفره ی غم چیده شد مهمان من شادی شده
مثل مرغی در قفس من سالهاست زندانیم
قسمت مرغ دلم پرواز و آزادی شده
فال من در خواب شد فالی به خاطر ماندنی
کلبه ی ویرانه ام در فکر آبادی شده
ریشه خشکیده از جور جفای روزگار
مثل غنچه دعوتی بر جشن میلادی شده
کودک احساس من دلخسته از نامردمی
مهربانی هم دلی بهرش چه امدادی شده
غم مرا سنگ صبور غصه خوانده تا ابد
این سکوت تلخ من تبدیل فریادی شده
۱.۱k
۱۶ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.