وقتی بهش گفتی....)پارت ۱
#سونگمین
#استری_کیدز
در ماشین رو باز کرد و سوارش شد....
روزای اول بهار بود و خیابون ها پر از شکوفه های صورتی و سفید شده بودن...
با کلی ذوق از برنامه ای که امروز داشت موبایلش رو برداشت و شماره ی موبایل تورو گرفت...
+ اوه..سلام سونگی
_ سلام عزیزم...کجایی ؟
کمی مکث کردی
+ خونه...چطور ؟
لبخند پر از رضایتی زد
_ هیچی عزیزم...فقط دلم برای شنیدن صدات تنگ شده بود
خنده ای کردی
_ خب...حالا بشین و خودت رو سرگرم کن عشقم باشه ؟...من ممکنه یکم دیر بیام
+ باشه...مراقب خودت باش
لبخندی زد و گوشی رو قطع کرد...
با یادآوری سوپرایزی که برات آماده کرده بود ذوقش بیشتر شد و ماشین رو روشن کرد...و به سمت کافه ای که همیشه ازش کیک و نوشیدنی میخرید...راه افتاد.
.
.
.
گوشی رو بعد از اینکه تماس رو قطع کردی روی میز گذاشتی و لبخندت رو به مردی که رو به روت نشسته بود دادی.
÷ هنوز...باهمین؟
آروم سرت رو تکون دادی
+ سختمه که بهش بگم....دنبال یک فرصتم
÷ پس...حداقل اینقدر باهاش صمیمی رفتار نکن...
با لحن جدیی گفت که نفس عمیقی کشیدی
سرت رو پایین انداخته بودی و توی افکارت میچرخیدی که مرد رو به روت آروم دستش رو به دستت که روی میز بود رسوند و گرفتش...
÷ ا.ت...میدونی که من خیلی دوستت دارم
نگاهت رو بهش دوختی
÷ نمیخوام دیگه با اون مرد توی ارتباط باشی...باید سریع تر ازش جدا شی...میفهمی ؟
+ ا..آخه..
÷ مگه دوستم نداری ؟
توی چشماش عمیق خیره بودی...گمراه شده بودی و تصمیم گیری برات سخت بود.
بعد از چند لحظه مکث آروم لبات رو از هم فاصله دادی و لب زدی
+ دوستت دارم
لبخند کمرنگی بهت زد...اما تو هنوز توی اون حالت غمناکت بودی
+ اما...ا..اگر بعد این همه سال رابطه باهاش...قلبش رو بشکنم چی ؟
÷ ا.ت...ببین..رابطه ی بین تو و سونگمین از اولش هم اشتباه بوده....شما دو نفر برای هم ساخته نشدین... سونگمین یک ایدله و با این حقیقت که اگر تو اول قلبش رو نشکونی اون در آینده به طرز فجیحی قلبت رو تیکه تیکه میکنه...باید کنار بیای....باید این حقیقت رو باور کنی
نفس عمیقی کشیدی و آروم سرت رو تکون دادی...
#استری_کیدز
در ماشین رو باز کرد و سوارش شد....
روزای اول بهار بود و خیابون ها پر از شکوفه های صورتی و سفید شده بودن...
با کلی ذوق از برنامه ای که امروز داشت موبایلش رو برداشت و شماره ی موبایل تورو گرفت...
+ اوه..سلام سونگی
_ سلام عزیزم...کجایی ؟
کمی مکث کردی
+ خونه...چطور ؟
لبخند پر از رضایتی زد
_ هیچی عزیزم...فقط دلم برای شنیدن صدات تنگ شده بود
خنده ای کردی
_ خب...حالا بشین و خودت رو سرگرم کن عشقم باشه ؟...من ممکنه یکم دیر بیام
+ باشه...مراقب خودت باش
لبخندی زد و گوشی رو قطع کرد...
با یادآوری سوپرایزی که برات آماده کرده بود ذوقش بیشتر شد و ماشین رو روشن کرد...و به سمت کافه ای که همیشه ازش کیک و نوشیدنی میخرید...راه افتاد.
.
.
.
گوشی رو بعد از اینکه تماس رو قطع کردی روی میز گذاشتی و لبخندت رو به مردی که رو به روت نشسته بود دادی.
÷ هنوز...باهمین؟
آروم سرت رو تکون دادی
+ سختمه که بهش بگم....دنبال یک فرصتم
÷ پس...حداقل اینقدر باهاش صمیمی رفتار نکن...
با لحن جدیی گفت که نفس عمیقی کشیدی
سرت رو پایین انداخته بودی و توی افکارت میچرخیدی که مرد رو به روت آروم دستش رو به دستت که روی میز بود رسوند و گرفتش...
÷ ا.ت...میدونی که من خیلی دوستت دارم
نگاهت رو بهش دوختی
÷ نمیخوام دیگه با اون مرد توی ارتباط باشی...باید سریع تر ازش جدا شی...میفهمی ؟
+ ا..آخه..
÷ مگه دوستم نداری ؟
توی چشماش عمیق خیره بودی...گمراه شده بودی و تصمیم گیری برات سخت بود.
بعد از چند لحظه مکث آروم لبات رو از هم فاصله دادی و لب زدی
+ دوستت دارم
لبخند کمرنگی بهت زد...اما تو هنوز توی اون حالت غمناکت بودی
+ اما...ا..اگر بعد این همه سال رابطه باهاش...قلبش رو بشکنم چی ؟
÷ ا.ت...ببین..رابطه ی بین تو و سونگمین از اولش هم اشتباه بوده....شما دو نفر برای هم ساخته نشدین... سونگمین یک ایدله و با این حقیقت که اگر تو اول قلبش رو نشکونی اون در آینده به طرز فجیحی قلبت رو تیکه تیکه میکنه...باید کنار بیای....باید این حقیقت رو باور کنی
نفس عمیقی کشیدی و آروم سرت رو تکون دادی...
۴۳.۶k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.