Extraordinary 15
ریکی ترسیده : ک کسی اونجاس؟
بازم همون صدا میاد**
ریکی : ی یاااا ه هرکسی هستی بیا بیرون
یه صدای آشنا میاد**
ریکی : چ چاگیا ت تویی؟
ویو_راوی: اولا سلااممم میدونم دلتون واسم تنگ شده و میدونم خیلی دیر به دیر میاد ولی مشکل حافظه ماهی گونمه یونو؟ خب بریم سر داستان ریکی رفت سمت توالت و در و رو با باز کرد و کسی که اونتو بود و ریکی باهم جیغ کشیدن ولی ریکی چیزی که میدید رو باور نمیکرد اون ا/ت بود که با یه طناب به توالت بسته بودنش ریکی آروم رفت سمت ا/ت
ریکی : ششش آروم باش ا/ت شی منم
ریکی چسب روی دهن ا/ت رو میکنه **
ا/ت :هیسسس ریکی ساکت باش صداتو میشموه
ریکی : کی؟
ا/ت : همون مرد قد بلند با موهای بلند که چشمای گربه ای داره
ریکی : اون کجاس؟
ا/ت : ت توی اتاقته
ریکی : بزار برم ببینم
ا/ت : ب باشه ولی زود برگرد زنگ بزن پلیس
ریکی : باشه آروم باش و ارامشتو حفظ کن
ریکی میره سمت اتاق **
ویو_ریکی : یه مرد قد بلند که بهش میخورد توی دهه ۲۰ سالگیش باشه توی اتاق من بود و دنبال یه چیزی میگشت در و باز کردم و یجورایی ریدم تو خودم اون هیونجین بود هوانگ هیونجین باورم نمیشد اون چجوری منو پیدا کرده اومده توی خونم دوست دخترمو بسته و الان دنبال یچیزی میگرده نه امکان نداره که خودش باشه ...
فلش بک وقتی ریکی ۵ سالش بود **
هیونجین : هی کله غازی
ریکی : ب با منی؟
هیونجین : آره با توعم بیا اینجا ببینم
ریکی : ب بله؟
هیونجین : تکلیفامو برام بنویس
ریکی : م من نمیتونم
هیونجین : عا ینی مخ مدرسه نمیتونه تکالیف منو بنویسه؟
ریکی : م من اجازه ندارم
هیونجین ریکی رو کتک میزنه**
هیونجین : آدم باش تکالیفمو بنویس خببب؟
ریکی : ب باشه (با گریه)
زمان حال **
ویو_ا/ت : بلخره خودمو باز کردم و رفتم سمت ریکی اشک توی چشماش جمع شده بود و داشت میلرزید کم کم نشست زمین و سرشو با دستاش پوشوند رفتم سمتش و صداش کردم ولی بغضش ترکید و شروع کرد به گریه یاد اون کتاب روانش شناسی قطوری که پارسال تهیون بهم داده بود افتادم ریکی دچار یه childhood trauma شدید بود که یه خاطره بد توی بچگی که توی بزرگسالی روی اعصاب تاثیر میزاره و مانع انجام خیلی کارا میشه داشتم میرفتم سمت ریکی که یهو از جاش پاشد و در اتاق رو محکم باز کرد
هیونجین : به به میبینم که آقای کله غازی اومد
ریکی : هیونجین ....
قسمت بعدی رو ایشالا اگر زنده موندم میزارم
بازم همون صدا میاد**
ریکی : ی یاااا ه هرکسی هستی بیا بیرون
یه صدای آشنا میاد**
ریکی : چ چاگیا ت تویی؟
ویو_راوی: اولا سلااممم میدونم دلتون واسم تنگ شده و میدونم خیلی دیر به دیر میاد ولی مشکل حافظه ماهی گونمه یونو؟ خب بریم سر داستان ریکی رفت سمت توالت و در و رو با باز کرد و کسی که اونتو بود و ریکی باهم جیغ کشیدن ولی ریکی چیزی که میدید رو باور نمیکرد اون ا/ت بود که با یه طناب به توالت بسته بودنش ریکی آروم رفت سمت ا/ت
ریکی : ششش آروم باش ا/ت شی منم
ریکی چسب روی دهن ا/ت رو میکنه **
ا/ت :هیسسس ریکی ساکت باش صداتو میشموه
ریکی : کی؟
ا/ت : همون مرد قد بلند با موهای بلند که چشمای گربه ای داره
ریکی : اون کجاس؟
ا/ت : ت توی اتاقته
ریکی : بزار برم ببینم
ا/ت : ب باشه ولی زود برگرد زنگ بزن پلیس
ریکی : باشه آروم باش و ارامشتو حفظ کن
ریکی میره سمت اتاق **
ویو_ریکی : یه مرد قد بلند که بهش میخورد توی دهه ۲۰ سالگیش باشه توی اتاق من بود و دنبال یه چیزی میگشت در و باز کردم و یجورایی ریدم تو خودم اون هیونجین بود هوانگ هیونجین باورم نمیشد اون چجوری منو پیدا کرده اومده توی خونم دوست دخترمو بسته و الان دنبال یچیزی میگرده نه امکان نداره که خودش باشه ...
فلش بک وقتی ریکی ۵ سالش بود **
هیونجین : هی کله غازی
ریکی : ب با منی؟
هیونجین : آره با توعم بیا اینجا ببینم
ریکی : ب بله؟
هیونجین : تکلیفامو برام بنویس
ریکی : م من نمیتونم
هیونجین : عا ینی مخ مدرسه نمیتونه تکالیف منو بنویسه؟
ریکی : م من اجازه ندارم
هیونجین ریکی رو کتک میزنه**
هیونجین : آدم باش تکالیفمو بنویس خببب؟
ریکی : ب باشه (با گریه)
زمان حال **
ویو_ا/ت : بلخره خودمو باز کردم و رفتم سمت ریکی اشک توی چشماش جمع شده بود و داشت میلرزید کم کم نشست زمین و سرشو با دستاش پوشوند رفتم سمتش و صداش کردم ولی بغضش ترکید و شروع کرد به گریه یاد اون کتاب روانش شناسی قطوری که پارسال تهیون بهم داده بود افتادم ریکی دچار یه childhood trauma شدید بود که یه خاطره بد توی بچگی که توی بزرگسالی روی اعصاب تاثیر میزاره و مانع انجام خیلی کارا میشه داشتم میرفتم سمت ریکی که یهو از جاش پاشد و در اتاق رو محکم باز کرد
هیونجین : به به میبینم که آقای کله غازی اومد
ریکی : هیونجین ....
قسمت بعدی رو ایشالا اگر زنده موندم میزارم
۶.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.