part 1
#اربابه_خشن
سلام من لی ا.ت ۱۸ سالمه که ۳ ساله پدرم فوت کرده با مادرم و نا پدری ام زندگی میکنم. ۲ ساله که وقتی مامانم با اون مرد ازدواج کرد منو به کار میفرسته .
تو خیابون بودم و راه میرفتم ، وقتی از یه کوچه رد می شدم یه پسر دیدم که یه ژستی به خودش گرفته بود و پاشو به دیوار تکیه داده بودم، گفتم حتما از این پسراست که تا دختر میبین تیکه میندازن که درستم حدس زده بودم؛
داشتم بدون توجه رد میشدم که گفت :
تهیونگ : اوه... بی توجهی! از اون دختر نترس هایی نه؟(با خنده)
برگشتم و گفتم :
ا.ت : اره... از اونام... راستش بدتر از اونام...
اینو گفتم و خواستم راهمو بکشم و برم که گفت :
تهیونگ : کجا میری؟ من که نگفتم.... بری!
ا.ت : بله.. بله... شما نگفتین.... و نبایدم بگین.... اختیار من دست شماست مگه؟
تهیونگ : حتما دست منه که الان اینجایی!
ا.ت : بسه... امیدوارم یه دختر دیگه برای تیکه انداختن پیدا کنی چون من مناسب نیستم!
تهیونگ : ولی از نظر من مناسب هستی!
پوفی کشیدم و رفتم که دستو گرفت و کشید و منو به دیوار کوبید :
ا.ت : چیکار میکنی... ولم کن.... جیغ میزنم ها...
تهیونگ : با وجود اینا میخوای جیغ بزنی؟.
دیدم چند تا پسر دیگه هم اومدن، معلوم بود که دوستاش بودن..
ا.ت : گل بود به سبزه نیز اراسته شد.... ببینم هدفت دقیقا از این کارا چیه؟.
تهیونگ : هدفم که زیاده ولی....
با پام یه دونه به شکمش ضربه زدم که دستاشو از روی دیوار برداشت و منم خواستم فرار کنم که اون یکی ها، دوستاش جلومو گرفتن....
بعدش همون پسره که به شکمش زدم با عصبانیت اومد جلوم که من یه جیغ بلند کشیدم....
ا.ت : جییییییییغغغغغغغ
تهیونگ : ساااکت شو.... هییسس...
دستشو گذاشتم رو دهنم، دستشو گاز گرفتم بدو بدو از اون جا فرار کردم
این یه فیک دیگه است در خواستی ایه
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜💜
ادامه بدم یا نه
سلام من لی ا.ت ۱۸ سالمه که ۳ ساله پدرم فوت کرده با مادرم و نا پدری ام زندگی میکنم. ۲ ساله که وقتی مامانم با اون مرد ازدواج کرد منو به کار میفرسته .
تو خیابون بودم و راه میرفتم ، وقتی از یه کوچه رد می شدم یه پسر دیدم که یه ژستی به خودش گرفته بود و پاشو به دیوار تکیه داده بودم، گفتم حتما از این پسراست که تا دختر میبین تیکه میندازن که درستم حدس زده بودم؛
داشتم بدون توجه رد میشدم که گفت :
تهیونگ : اوه... بی توجهی! از اون دختر نترس هایی نه؟(با خنده)
برگشتم و گفتم :
ا.ت : اره... از اونام... راستش بدتر از اونام...
اینو گفتم و خواستم راهمو بکشم و برم که گفت :
تهیونگ : کجا میری؟ من که نگفتم.... بری!
ا.ت : بله.. بله... شما نگفتین.... و نبایدم بگین.... اختیار من دست شماست مگه؟
تهیونگ : حتما دست منه که الان اینجایی!
ا.ت : بسه... امیدوارم یه دختر دیگه برای تیکه انداختن پیدا کنی چون من مناسب نیستم!
تهیونگ : ولی از نظر من مناسب هستی!
پوفی کشیدم و رفتم که دستو گرفت و کشید و منو به دیوار کوبید :
ا.ت : چیکار میکنی... ولم کن.... جیغ میزنم ها...
تهیونگ : با وجود اینا میخوای جیغ بزنی؟.
دیدم چند تا پسر دیگه هم اومدن، معلوم بود که دوستاش بودن..
ا.ت : گل بود به سبزه نیز اراسته شد.... ببینم هدفت دقیقا از این کارا چیه؟.
تهیونگ : هدفم که زیاده ولی....
با پام یه دونه به شکمش ضربه زدم که دستاشو از روی دیوار برداشت و منم خواستم فرار کنم که اون یکی ها، دوستاش جلومو گرفتن....
بعدش همون پسره که به شکمش زدم با عصبانیت اومد جلوم که من یه جیغ بلند کشیدم....
ا.ت : جییییییییغغغغغغغ
تهیونگ : ساااکت شو.... هییسس...
دستشو گذاشتم رو دهنم، دستشو گاز گرفتم بدو بدو از اون جا فرار کردم
این یه فیک دیگه است در خواستی ایه
امیدوارم خوشتون اومده باشه 💜💜
ادامه بدم یا نه
۶.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.