اشک های خاکستری
#پارت۱۲
گوشیمو از کیفم درآوردم... هانا..
تماسو وصل کردم
+ هانا
× ا.ت من چن تا عکس پیدا کردم فک کنم به دردت بخوره... میدونی چیه.. میخوام اینارو برات بفرستم ولی بعدش کنار بکشم... میدونم ما دوستای سوکجین بودیم ولی از طرفیم مطمعانم قرار نیست اتفاقای خوبی بیوفته.. چوی بکهو بهم گفته بود ک کنار بکشیم ا.ت من دوست دارم توعم دیگه بهش فک نکنی.. این عکسارم فقط بخواطر تو رفتم پیدا کردم نه سوکجین!
تمام مدت داشتم حرفاشو گوش میدادم.. میدونم هانا چقدر نگرانه....
+ عاا.. چیزه.. هانایا عکسارو از کجا پیدا کردی؟؟
× بعدا یه وقت مناسب میگم بهت
+ باشه
قطع میکنم دیگه توعم بفرست اینقدم ترسو نباش
تماسو قطع کردم...
سه عکس از هانا.. عکسارو باز کردم... اولین عکس..
بکهو.. جونگکوک.. یه دختره ک نمیشناسمش.. با... سوکجین!
بنظر دوران دبیرستانشونه.. با فرم مدرسه... همشون خوشحالن... هیچوقت ندیده بودم سوکجین اینطوری بخنده!
عکس بعدی
همون دختره... انگار تولدشه.. سوکجین داره پیشونیشو میبوسه...
چی بین سوکجین و اون دختره هست؟؟!
بعدی
جعون جونگکوک و اون دختر... باهم کنار ساحل نشستن.. حلقه ازدواج تو دستاشون...
این.... زن جونگکوکه؟؟؟!!!!
معنی این عکسارو نمیفهمیدم... معنی بوسیدن جونگکوک تو دیدار اول رو نمیفهمیدم... اینکه همچی اینقد تند میرفت رو نمیتونستم درک کنم... اینکه سوکجین مظلوم من تو بازی خطرناک گیر افتاده... حتی... حتی شک میکردم ک نکنه سوکجین بی گناهی ک میشناختم درواقع شیطان این بازیه!
معنی حرفهای بکهو و جونگکوک رو نمیفهمیدم.. اینکه چرا جونگکوک با تنفر نگام میکنه رو نمیفهمیدم...
اون دختره کیه ک اینقد به این سه تا پسر نزدیکه..
من میدونستم سوکجین از اولشم ادم درونگرایی بود و همه چی رو میریخت تو خودش... میدونستم از همون اول وضع خوبی نداره و فقط تظاهر به اینکه خوبه و مشکلی نیس میکنه... میدونستم سوکجین افسردس
ولی چرا؟؟ چرا باید منو گول بزنن که جین... عشق اول زندگیم.. توی اتش سوزی مرده؟؟؟
حالم خراب بود... هم شوکه بودم.. هم هل.. هم نگران... هم عصبی... هم کلافه...
انگشتام میلرزید... من به سوکجین خیلی وابسته بودم.. و این وابستگی الان داره بهم آسیب میزنه...
گوشیمو از کیفم درآوردم... هانا..
تماسو وصل کردم
+ هانا
× ا.ت من چن تا عکس پیدا کردم فک کنم به دردت بخوره... میدونی چیه.. میخوام اینارو برات بفرستم ولی بعدش کنار بکشم... میدونم ما دوستای سوکجین بودیم ولی از طرفیم مطمعانم قرار نیست اتفاقای خوبی بیوفته.. چوی بکهو بهم گفته بود ک کنار بکشیم ا.ت من دوست دارم توعم دیگه بهش فک نکنی.. این عکسارم فقط بخواطر تو رفتم پیدا کردم نه سوکجین!
تمام مدت داشتم حرفاشو گوش میدادم.. میدونم هانا چقدر نگرانه....
+ عاا.. چیزه.. هانایا عکسارو از کجا پیدا کردی؟؟
× بعدا یه وقت مناسب میگم بهت
+ باشه
قطع میکنم دیگه توعم بفرست اینقدم ترسو نباش
تماسو قطع کردم...
سه عکس از هانا.. عکسارو باز کردم... اولین عکس..
بکهو.. جونگکوک.. یه دختره ک نمیشناسمش.. با... سوکجین!
بنظر دوران دبیرستانشونه.. با فرم مدرسه... همشون خوشحالن... هیچوقت ندیده بودم سوکجین اینطوری بخنده!
عکس بعدی
همون دختره... انگار تولدشه.. سوکجین داره پیشونیشو میبوسه...
چی بین سوکجین و اون دختره هست؟؟!
بعدی
جعون جونگکوک و اون دختر... باهم کنار ساحل نشستن.. حلقه ازدواج تو دستاشون...
این.... زن جونگکوکه؟؟؟!!!!
معنی این عکسارو نمیفهمیدم... معنی بوسیدن جونگکوک تو دیدار اول رو نمیفهمیدم... اینکه همچی اینقد تند میرفت رو نمیتونستم درک کنم... اینکه سوکجین مظلوم من تو بازی خطرناک گیر افتاده... حتی... حتی شک میکردم ک نکنه سوکجین بی گناهی ک میشناختم درواقع شیطان این بازیه!
معنی حرفهای بکهو و جونگکوک رو نمیفهمیدم.. اینکه چرا جونگکوک با تنفر نگام میکنه رو نمیفهمیدم...
اون دختره کیه ک اینقد به این سه تا پسر نزدیکه..
من میدونستم سوکجین از اولشم ادم درونگرایی بود و همه چی رو میریخت تو خودش... میدونستم از همون اول وضع خوبی نداره و فقط تظاهر به اینکه خوبه و مشکلی نیس میکنه... میدونستم سوکجین افسردس
ولی چرا؟؟ چرا باید منو گول بزنن که جین... عشق اول زندگیم.. توی اتش سوزی مرده؟؟؟
حالم خراب بود... هم شوکه بودم.. هم هل.. هم نگران... هم عصبی... هم کلافه...
انگشتام میلرزید... من به سوکجین خیلی وابسته بودم.. و این وابستگی الان داره بهم آسیب میزنه...
۲.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.