°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:20
این همون پشمک فروشه بود!!!
الان خیلی غروب شده بود این هنوز ابنجا چیکار میکرد؟
آجوشی:میدونستم نباید بری
سنا:تو از ک.جا میدونستی؟
آجوشی:بالاخره.....دخترم هرکاری رو بدون فکر انجام نده از من نصیحت به تو
سنا:با.شه
که رفت
منم بعداز چند دقیقه بلندشدم و رفتم سمت خیابون
تاکسی گرفتم که منو ببره خونمون
بعد چند دقیقه رسیدیم
پیاده شدم و رفتم جلو و کلید رو انداختم و در رو باز کردم
داشتم تلو تلو میخوردم
که دیدم همه دارن نگام میکنن سعی کردم خودمو خوب نشون بدم
سلدا:سلامممم خوبیی؟؟؟
سنا:سلام خوبم
هوپی:چقدر بیحالی
جیمین:مثلا بیرون بود
سنا:یونگی کجاست؟
که یهو یونگی از آشپز خونه اومد بیرون
یونگی:اینجام
سنا:آهاا سلام
یونگی با تعجب نگام کرد بعد گفت
یونگی:سلام
سلدا:دختر تو چت شده؟
سنا:هیچی فقط خستم
یونگی:برو استراحت کن
سنا:اوهوم
~2هفته بعد ساعت3شب~
دوباره...دوباره با کابوس دیدن بلندشدم
دیگه خسته شدم گریم گرفته بود
یعنی چی؟هرشب کابوس میبینم
حرفای اون مرده چی بود؟
دوباره چشمامو بستم...خوابم نمیبرد
پس رفتم تو آشپز خونه که اه
سلدا و جیمین....وادافاک
وای چندشا خودتون دست ندارین خودتون غذا بخورین؟
اه.....رفتم تو اتاقم گوشیمو گرفتم تا یکم سرگرم بشم
6ساعت بعد
"سنا"
سنا:همه چیزو لو میدم
لباسامو پوشیدم و یه آرایش خیلی کم کردم
رفتم بیرون و بدون توجه به بقیع
تاکسی سوار شدم و آدرس رو دادم بهش
.
.
.
.
.
کارارو کردم و اومدم بیرون
آدرس خونشون هم گفتم
که دیدم بعد از چند ساعت اینا اومدن
{فلش بک یوری و دَن}
آژیر پلیس
پلیس:بیاین بیرون{با بلندگو}
یوری:وای نههههه
که یهو پلیس در رو شکوند و اومد داخل
دَن:گندش بزنن اهه
دستبند زدن و داشتن میبردنشون
یوری:یعنی چی؟این واقعی نیست{داد}
پلیس:واقعیه پس گوه نخور{جوونن😂😂}
{پایان فلش بک}
میدونم باز ریدم(╥﹏╥)
Part:20
این همون پشمک فروشه بود!!!
الان خیلی غروب شده بود این هنوز ابنجا چیکار میکرد؟
آجوشی:میدونستم نباید بری
سنا:تو از ک.جا میدونستی؟
آجوشی:بالاخره.....دخترم هرکاری رو بدون فکر انجام نده از من نصیحت به تو
سنا:با.شه
که رفت
منم بعداز چند دقیقه بلندشدم و رفتم سمت خیابون
تاکسی گرفتم که منو ببره خونمون
بعد چند دقیقه رسیدیم
پیاده شدم و رفتم جلو و کلید رو انداختم و در رو باز کردم
داشتم تلو تلو میخوردم
که دیدم همه دارن نگام میکنن سعی کردم خودمو خوب نشون بدم
سلدا:سلامممم خوبیی؟؟؟
سنا:سلام خوبم
هوپی:چقدر بیحالی
جیمین:مثلا بیرون بود
سنا:یونگی کجاست؟
که یهو یونگی از آشپز خونه اومد بیرون
یونگی:اینجام
سنا:آهاا سلام
یونگی با تعجب نگام کرد بعد گفت
یونگی:سلام
سلدا:دختر تو چت شده؟
سنا:هیچی فقط خستم
یونگی:برو استراحت کن
سنا:اوهوم
~2هفته بعد ساعت3شب~
دوباره...دوباره با کابوس دیدن بلندشدم
دیگه خسته شدم گریم گرفته بود
یعنی چی؟هرشب کابوس میبینم
حرفای اون مرده چی بود؟
دوباره چشمامو بستم...خوابم نمیبرد
پس رفتم تو آشپز خونه که اه
سلدا و جیمین....وادافاک
وای چندشا خودتون دست ندارین خودتون غذا بخورین؟
اه.....رفتم تو اتاقم گوشیمو گرفتم تا یکم سرگرم بشم
6ساعت بعد
"سنا"
سنا:همه چیزو لو میدم
لباسامو پوشیدم و یه آرایش خیلی کم کردم
رفتم بیرون و بدون توجه به بقیع
تاکسی سوار شدم و آدرس رو دادم بهش
.
.
.
.
.
کارارو کردم و اومدم بیرون
آدرس خونشون هم گفتم
که دیدم بعد از چند ساعت اینا اومدن
{فلش بک یوری و دَن}
آژیر پلیس
پلیس:بیاین بیرون{با بلندگو}
یوری:وای نههههه
که یهو پلیس در رو شکوند و اومد داخل
دَن:گندش بزنن اهه
دستبند زدن و داشتن میبردنشون
یوری:یعنی چی؟این واقعی نیست{داد}
پلیس:واقعیه پس گوه نخور{جوونن😂😂}
{پایان فلش بک}
میدونم باز ریدم(╥﹏╥)
۴.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.