کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:³⁷
دیانا همونجور زل زده بود به بیماره
که همه از اتاق خارج شدیم و دکترا دیانا رو به بخش ددیگه ایی انتقال دادن
ارسلان کارای ترخیصشو انجام داد و داشتیم میرفتیم خونه
دیانا به کمک منو ارسلان رفت تو ماشین نیکا و پانیذ تو ماشین ارسلان بودن بقیه تو ماشینن ممد
رسیدیم خونه نیکا و پانیذ دیانا رو خوابوندن و قرار شد بریم ملاقات ساحل
بعد از اینکه ناهار خوردیم رفتیم زندان اوین
ارسلان:
رفتیم زندان اوین که ساحلو ببینیم
ساحل پشت گوشی نشسته بود
_سلام اقای بازنده چی شده بعد از ۷ ماه اومدی خبر گیر من
_هه به فکر پروندت نیستی نه
_نه نیستم فقط از این خوشحالم که اون دیانا رو یکم زجربدم
_با دستای خودم میفرستمت راه دار
_واقعا
_بله خودم چهار پایه رو از زیر پات میکشم بیرون
_باشه باور کردم
_بایدم بکنی
_دیانات کجاست تو سگ قبر
_نه از بیمارستان مرخص شده دوست داری بیاد ایادتت
_اگه بیاد خوشحل میشم ولی من کمبوت اناناس میخورماا
_چشم برات از همه نوع میوه میارم
_باریکلا که زنداییتو خوشحال میکنی پسرم
_خواهش میکنم زندانی قاتل
بعد از این حرفم رفتم بیرون که محراب گفت:
_چیشد دیدیش
_اره بابا چقدرم خوشحال بود بهش گفتم ا ام میشی
_چیزی درباره دیانا نپرسید
_اره بابا چقدر زر میزد فقط
_ولش کن بابا ارزششو نداره بیا بریم
با محراب سوار ماشین شدیمو رفتیم به فروشگاه یکم خرید کردیم و زاه افتادیم سمت خونه......
Part:³⁷
دیانا همونجور زل زده بود به بیماره
که همه از اتاق خارج شدیم و دکترا دیانا رو به بخش ددیگه ایی انتقال دادن
ارسلان کارای ترخیصشو انجام داد و داشتیم میرفتیم خونه
دیانا به کمک منو ارسلان رفت تو ماشین نیکا و پانیذ تو ماشین ارسلان بودن بقیه تو ماشینن ممد
رسیدیم خونه نیکا و پانیذ دیانا رو خوابوندن و قرار شد بریم ملاقات ساحل
بعد از اینکه ناهار خوردیم رفتیم زندان اوین
ارسلان:
رفتیم زندان اوین که ساحلو ببینیم
ساحل پشت گوشی نشسته بود
_سلام اقای بازنده چی شده بعد از ۷ ماه اومدی خبر گیر من
_هه به فکر پروندت نیستی نه
_نه نیستم فقط از این خوشحالم که اون دیانا رو یکم زجربدم
_با دستای خودم میفرستمت راه دار
_واقعا
_بله خودم چهار پایه رو از زیر پات میکشم بیرون
_باشه باور کردم
_بایدم بکنی
_دیانات کجاست تو سگ قبر
_نه از بیمارستان مرخص شده دوست داری بیاد ایادتت
_اگه بیاد خوشحل میشم ولی من کمبوت اناناس میخورماا
_چشم برات از همه نوع میوه میارم
_باریکلا که زنداییتو خوشحال میکنی پسرم
_خواهش میکنم زندانی قاتل
بعد از این حرفم رفتم بیرون که محراب گفت:
_چیشد دیدیش
_اره بابا چقدرم خوشحال بود بهش گفتم ا ام میشی
_چیزی درباره دیانا نپرسید
_اره بابا چقدر زر میزد فقط
_ولش کن بابا ارزششو نداره بیا بریم
با محراب سوار ماشین شدیمو رفتیم به فروشگاه یکم خرید کردیم و زاه افتادیم سمت خونه......
۵.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.