عاشق خسته ( پارت 9)
جیهوپ: چرا باید از اون اجازه بگیرم؟
جیمین : چون فعلا من همه کاره و سرپرست یوناعم
جیهوپ: تو فعلا فقط پسرعموشی، اون مادرشو داره
جیمین :آره ولی فک نمیکنی دادگاه حضانت یونا رو به خانواده ی پدریش میده؟
جیهوپ: آره ولی اگر خانواده ی پدریش شایستگی گرفتن حضانت اونو داشته باشن
جیمین : یونا خودش زبون نداره؟
کوک: مگه حضانتو به پدربزرگ و مادربزرگ نمیدن؟
جیمین : مگه ما پدربزرگ داریم جونگ کوک
کوک : پس باباهاتون چجوری درست شدن؟ لک لکا آوردنشون؟
یونا : احمق اونا مُردن
جیمین : چه عجب یه چیزی گفتی
یونا : برو بابا خیلی خوشم میاد ازت که بخوام باهات حرف بزنم
جیمین : ساکت شید مامانم زنگ زده
بله مامان
م ج: جیمین... زن عموت... زن عموت مرده ( جیغ و داد)
جیمین : چی ،یعنی چی مامان
م ج: اومدم خونشون دیدم زمین پر از خون شده دیدم با اصلحه کشتنش
جیمین : ب.. باشه مامان تو مراقب خودت باش
یونا : جیهوپ بیا بریم دیگه
جیمین : کجا
یونا : به تو چه.... مگه تو فضول منی
کوک : ینی تاحالا کسی با جیمین اینطوری حرف نزده بود
جیهوپ: یونا میخواد بره خونشون پیش مامانش
جیمین : نمیشه
یونا : چرا؟
جیمین : مامانتو...
یونا : مامانمو چی
جیمین : مامانت
یونا از یقه ی جیمین گرفته بود و با استرس به اون نگاه میکرد طوری که دستاش میلرزیدن
یونا : بگو دیگه
جیمینم از دستای یونا گرفت و دستاشو پرت کرد اونور
جیمین : نمیدونم چجوری بگم
کوک : چی شده
جین : جیمین چرا نمیگی پس
تهیونگ : به مام استرس میدی بگو دیگه
جیمین : مامانتو کشتن یونا
جیهوپ : چرا چرت و پرت میگی
جیمین : مامانم رفته خونشون، دیگه مامانشو کشتن
یونا: وایییییی... خدایا چرا با من اینجوری میکنی، مگه چیکار کردم
یونا انقدر حالش بد شده بود که از شدت فشار و بغض افتاد روی زمین
پسرا اونو بلند کردن و بردنش داخل خونه و گذاشتنش روی تخت
پزشک مافیاها رو خبر کردن چون یونا حالش خیلی بد بود، رنگش خیلی زرد بود و لباش از رنگ قرمز به رنگ سفید تغییر پیدا کرده بود
جیمین : باید درمانش کنی، اونم همین امروز
سوهیون ( پزشک) : من تلاشمو میکنم
تهیونگ : باید تا فردا خوب بشه، فردا روز شروع تمریناته و همه میان
کوک : راست میگه... باید تا فردا حالش خوب بشه
جیمین :....
جیمین : چون فعلا من همه کاره و سرپرست یوناعم
جیهوپ: تو فعلا فقط پسرعموشی، اون مادرشو داره
جیمین :آره ولی فک نمیکنی دادگاه حضانت یونا رو به خانواده ی پدریش میده؟
جیهوپ: آره ولی اگر خانواده ی پدریش شایستگی گرفتن حضانت اونو داشته باشن
جیمین : یونا خودش زبون نداره؟
کوک: مگه حضانتو به پدربزرگ و مادربزرگ نمیدن؟
جیمین : مگه ما پدربزرگ داریم جونگ کوک
کوک : پس باباهاتون چجوری درست شدن؟ لک لکا آوردنشون؟
یونا : احمق اونا مُردن
جیمین : چه عجب یه چیزی گفتی
یونا : برو بابا خیلی خوشم میاد ازت که بخوام باهات حرف بزنم
جیمین : ساکت شید مامانم زنگ زده
بله مامان
م ج: جیمین... زن عموت... زن عموت مرده ( جیغ و داد)
جیمین : چی ،یعنی چی مامان
م ج: اومدم خونشون دیدم زمین پر از خون شده دیدم با اصلحه کشتنش
جیمین : ب.. باشه مامان تو مراقب خودت باش
یونا : جیهوپ بیا بریم دیگه
جیمین : کجا
یونا : به تو چه.... مگه تو فضول منی
کوک : ینی تاحالا کسی با جیمین اینطوری حرف نزده بود
جیهوپ: یونا میخواد بره خونشون پیش مامانش
جیمین : نمیشه
یونا : چرا؟
جیمین : مامانتو...
یونا : مامانمو چی
جیمین : مامانت
یونا از یقه ی جیمین گرفته بود و با استرس به اون نگاه میکرد طوری که دستاش میلرزیدن
یونا : بگو دیگه
جیمینم از دستای یونا گرفت و دستاشو پرت کرد اونور
جیمین : نمیدونم چجوری بگم
کوک : چی شده
جین : جیمین چرا نمیگی پس
تهیونگ : به مام استرس میدی بگو دیگه
جیمین : مامانتو کشتن یونا
جیهوپ : چرا چرت و پرت میگی
جیمین : مامانم رفته خونشون، دیگه مامانشو کشتن
یونا: وایییییی... خدایا چرا با من اینجوری میکنی، مگه چیکار کردم
یونا انقدر حالش بد شده بود که از شدت فشار و بغض افتاد روی زمین
پسرا اونو بلند کردن و بردنش داخل خونه و گذاشتنش روی تخت
پزشک مافیاها رو خبر کردن چون یونا حالش خیلی بد بود، رنگش خیلی زرد بود و لباش از رنگ قرمز به رنگ سفید تغییر پیدا کرده بود
جیمین : باید درمانش کنی، اونم همین امروز
سوهیون ( پزشک) : من تلاشمو میکنم
تهیونگ : باید تا فردا خوب بشه، فردا روز شروع تمریناته و همه میان
کوک : راست میگه... باید تا فردا حالش خوب بشه
جیمین :....
۱۳.۷k
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.