پارت ۴ (◍•ᴗ•◍) ❤
مرش زمانی (فردا)
سوهو: سوجون... سوجون(داره از خواب بیدارش میکنه)
سوجون: چیه بزار بخوابمـ
سوهو: منو سمیع دیدیم شما داشتین همو میبوسیدین
سوجون: اها......... چییییی شما دیدین
سوهو: اره.. بهش حس داری ددسش داری
سدجون: ا... اره
سانا، سمیع: جیقققققققققق
سوجون و سوهو از جادر اومدن بیرون و رفتن پیش اونا
سوهو: چیشدهههع
سوجو: چیهههه
سانا: خرسسسسس
سوجو: شما کجایین
سمیع: پشت درخت
ویو سوجو
من رفتم با قدرتم اون خزس رو از زمین بلند کردم و گذاشتمش اونور جنگل بعدش رفتم پیش اون دوتا تا ببینم حالشون خوبه دیدم سانا قش کرد
سوجو: ساناااا
سمبع: چیزی تیست اون به بوی خرس حساسیت داره قش میکننه
سوجو: چیییییی بوی خرسسسس
سوهو: این چع سمیه
من سمیعو بلند کردم و بردم تو چادر و به بچه ها گفتم نیاین تو
سانا: س..... و..... ج.... و
سوجو: اااا بلند شدیی
سانا: ت.. تو... کیفم... قرص...
سوجو: توی کیفت.. اهاا وایستا... بیا بخور
سانا: ممنون
سوجو: حالت بهتره
سانا: به لطف تو ولی یک چیز دیگه هم میخوام
سوجون: چی
سانا: میخوام که ببینم امروز طعم لبات چیه
سوجون:(خیلی سریع بوسش میکنه و تاته میره)
سانا: خفه شدم
سوجون: پس دیگه بوست نمیکنم
سانا: عع که نمیکنی ها
سوجون: نع
سانا: فکر کردی ننیتونم ببینم توی زهنت چیه فکر کردی نمیددنم چه منحزفی
سوجون: خیل خوب خودت خواستی) میبوسش بعدش میرن بیرون ولی نیبینن بزه چادر قفله و باز نمیشه)
پایان
حمایتتتتت (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ (*^3^)/~♡ (*^3^)/~♡ (●♡∀♡) (●♡∀♡) دویستا شم دیگه
سوهو: سوجون... سوجون(داره از خواب بیدارش میکنه)
سوجون: چیه بزار بخوابمـ
سوهو: منو سمیع دیدیم شما داشتین همو میبوسیدین
سوجون: اها......... چییییی شما دیدین
سوهو: اره.. بهش حس داری ددسش داری
سدجون: ا... اره
سانا، سمیع: جیقققققققققق
سوجون و سوهو از جادر اومدن بیرون و رفتن پیش اونا
سوهو: چیشدهههع
سوجو: چیهههه
سانا: خرسسسسس
سوجو: شما کجایین
سمیع: پشت درخت
ویو سوجو
من رفتم با قدرتم اون خزس رو از زمین بلند کردم و گذاشتمش اونور جنگل بعدش رفتم پیش اون دوتا تا ببینم حالشون خوبه دیدم سانا قش کرد
سوجو: ساناااا
سمبع: چیزی تیست اون به بوی خرس حساسیت داره قش میکننه
سوجو: چیییییی بوی خرسسسس
سوهو: این چع سمیه
من سمیعو بلند کردم و بردم تو چادر و به بچه ها گفتم نیاین تو
سانا: س..... و..... ج.... و
سوجو: اااا بلند شدیی
سانا: ت.. تو... کیفم... قرص...
سوجو: توی کیفت.. اهاا وایستا... بیا بخور
سانا: ممنون
سوجو: حالت بهتره
سانا: به لطف تو ولی یک چیز دیگه هم میخوام
سوجون: چی
سانا: میخوام که ببینم امروز طعم لبات چیه
سوجون:(خیلی سریع بوسش میکنه و تاته میره)
سانا: خفه شدم
سوجون: پس دیگه بوست نمیکنم
سانا: عع که نمیکنی ها
سوجون: نع
سانا: فکر کردی ننیتونم ببینم توی زهنت چیه فکر کردی نمیددنم چه منحزفی
سوجون: خیل خوب خودت خواستی) میبوسش بعدش میرن بیرون ولی نیبینن بزه چادر قفله و باز نمیشه)
پایان
حمایتتتتت (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ (◍•ᴗ•◍) ❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ ( ˘ ³˘)❤ (*^3^)/~♡ (*^3^)/~♡ (●♡∀♡) (●♡∀♡) دویستا شم دیگه
۲.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.