مافیای بی مزه من
پارت ۱۴
ا/ت ویو
چرا یهو اینطوری کرد
نکنه واقعا از من خوشش میاد یعنی باید چیکار کنم
چرا ناراحت شد
همینجور داشتم فکر میکردم که از پنجره اتاق یه چیزی افتاد داخل
یه برگه بود برش داشتم و بازش کردم
نامه از طرف شوگا بود
تا اسمشو دیدم ذوق کردم
داخل نامه نوشته بود دم پنجره رو نگاه کنم
رفتم سمت پنجره دیدم شوگا اون پایین وایستاده
ا/ت: شوگا
شوگا: ساکت باش نباید صدامون رو بشنون
ا/ت: باشه
شوگا: ا/ت من الان نمیتونم بیام نجاتت بدم یه نقشه دارم باید انجامش بدی باشه
ا/ت: باشه فقط منو از اینجا بیار بیرون
شوگا: خب نقشه اینه که.....
....
رفتم بیرون
از یکی از خدمتکارا پرسیدم کوک کجاست
گفتن تو اتاق کارشه
رفتم سمت اتاقش و در رو زدم
کوک: بله
ا/ت: میتوتم بیام تو
کوک: بیا
در رو باز کردم
کوک: چیکار داری
رفتم سمت کوک
ا/ت: کوک این میز کارته
کوک: اره برای چی
ا/ت: هیچی همینجوری
کوک: چبکار داری
ا/ت: میخوام یه چیزی بهت بگم ولی خجالت میکشم
کوک: خب چیه بگو
ا/ت: راستش کوک.. من ازت خوشم میاد
کوک: چی؟
ا/ت: ازت خوشم میاد
کوک: پس چرا اون موقع گفتی ازم خوشت نمیاد
ا/ت: اخه خجالت میکشیدم بگم
کوک: خجالت ندارت که
ا/ت: نه اخه بیان احساسات برای من یخورده سخته
کوک: اهان
بلند شد و اومد سمتم
میرفتم عقب ولی همینطور میومد نزدیکم تا خوردم به در
میخواستم در رو باز کنم و برم که جلوم رو گرفت و نزاشت
کوک: چرا داری فرار میکنی مگه نگفتی میخوای با من باشی
ا/ت: اره ولی.... یخورده خجالت میکشم
کوک: خب خجالت نکش
دستاش رو گذاشت دو طرفم
صورتش رو بهم نزدیک کرد
لباش رو گذاشت رو لبام
نمیخواستم همکاری کنم ولی بخاطر اینکه نقشه مون خراب نشه مجبور شدم
بعد چند مین ازم جدا شد
سرم رو اوردم بالا و بهش نگاه کردم که یهو براید استایل بغلم کرد
ا/ت: چیکار میکنی
بردم سمت اتاقش و انداختم رو تخت و خودش اومد رو
ا/ت: ولم کن
کوک: نمیخوام
ا/ت: ما تازه همین الان باهم قرار گذاشتیم خیلی زوده برای این کارا بزار یکم از رابطه مون بگذره بعدش
کوک: اوکی
از روم بلند شد
ا/ت: کوک
کوک: چیه
ا/ت: تو از چی من خوشت اومده
کوک: از همه چیت
ا/ت: یکیش رو بگو
کوک: خندیدنت، نگات، بامزه بودنت و...
ا/ت: بسه دیگه فهمیدم
کوک: قول میدی هیچوقت ترکم نکنی
ا/ت: اره قول میدم
کوک بغلم کرد
ا/ت: کوک حالا میشه ولم کنی
کوک: نچ
ا/ت: مگه کار نمیکردی برو به کارت برس
کوک: اوه راست میگی باید اینا رو انجام میدادم و ارسال میکردم
بلند شد و رفت تو اتاق کارش
رفتم پیشش
ا/ت: میتونم منم بیام پیشت بشینم نگاه کنم
کوک: باشه
رفتم کنارش وایستادم و داشتم برگه ها رو نگاه میکردم
کوک: اینجوری خسته میشی
ا/ت: نه نمیشم
کوک: بیا اینجا
رفتم جلوش وایستادم
....
ادامه توی پارت بعد....
ا/ت ویو
چرا یهو اینطوری کرد
نکنه واقعا از من خوشش میاد یعنی باید چیکار کنم
چرا ناراحت شد
همینجور داشتم فکر میکردم که از پنجره اتاق یه چیزی افتاد داخل
یه برگه بود برش داشتم و بازش کردم
نامه از طرف شوگا بود
تا اسمشو دیدم ذوق کردم
داخل نامه نوشته بود دم پنجره رو نگاه کنم
رفتم سمت پنجره دیدم شوگا اون پایین وایستاده
ا/ت: شوگا
شوگا: ساکت باش نباید صدامون رو بشنون
ا/ت: باشه
شوگا: ا/ت من الان نمیتونم بیام نجاتت بدم یه نقشه دارم باید انجامش بدی باشه
ا/ت: باشه فقط منو از اینجا بیار بیرون
شوگا: خب نقشه اینه که.....
....
رفتم بیرون
از یکی از خدمتکارا پرسیدم کوک کجاست
گفتن تو اتاق کارشه
رفتم سمت اتاقش و در رو زدم
کوک: بله
ا/ت: میتوتم بیام تو
کوک: بیا
در رو باز کردم
کوک: چیکار داری
رفتم سمت کوک
ا/ت: کوک این میز کارته
کوک: اره برای چی
ا/ت: هیچی همینجوری
کوک: چبکار داری
ا/ت: میخوام یه چیزی بهت بگم ولی خجالت میکشم
کوک: خب چیه بگو
ا/ت: راستش کوک.. من ازت خوشم میاد
کوک: چی؟
ا/ت: ازت خوشم میاد
کوک: پس چرا اون موقع گفتی ازم خوشت نمیاد
ا/ت: اخه خجالت میکشیدم بگم
کوک: خجالت ندارت که
ا/ت: نه اخه بیان احساسات برای من یخورده سخته
کوک: اهان
بلند شد و اومد سمتم
میرفتم عقب ولی همینطور میومد نزدیکم تا خوردم به در
میخواستم در رو باز کنم و برم که جلوم رو گرفت و نزاشت
کوک: چرا داری فرار میکنی مگه نگفتی میخوای با من باشی
ا/ت: اره ولی.... یخورده خجالت میکشم
کوک: خب خجالت نکش
دستاش رو گذاشت دو طرفم
صورتش رو بهم نزدیک کرد
لباش رو گذاشت رو لبام
نمیخواستم همکاری کنم ولی بخاطر اینکه نقشه مون خراب نشه مجبور شدم
بعد چند مین ازم جدا شد
سرم رو اوردم بالا و بهش نگاه کردم که یهو براید استایل بغلم کرد
ا/ت: چیکار میکنی
بردم سمت اتاقش و انداختم رو تخت و خودش اومد رو
ا/ت: ولم کن
کوک: نمیخوام
ا/ت: ما تازه همین الان باهم قرار گذاشتیم خیلی زوده برای این کارا بزار یکم از رابطه مون بگذره بعدش
کوک: اوکی
از روم بلند شد
ا/ت: کوک
کوک: چیه
ا/ت: تو از چی من خوشت اومده
کوک: از همه چیت
ا/ت: یکیش رو بگو
کوک: خندیدنت، نگات، بامزه بودنت و...
ا/ت: بسه دیگه فهمیدم
کوک: قول میدی هیچوقت ترکم نکنی
ا/ت: اره قول میدم
کوک بغلم کرد
ا/ت: کوک حالا میشه ولم کنی
کوک: نچ
ا/ت: مگه کار نمیکردی برو به کارت برس
کوک: اوه راست میگی باید اینا رو انجام میدادم و ارسال میکردم
بلند شد و رفت تو اتاق کارش
رفتم پیشش
ا/ت: میتونم منم بیام پیشت بشینم نگاه کنم
کوک: باشه
رفتم کنارش وایستادم و داشتم برگه ها رو نگاه میکردم
کوک: اینجوری خسته میشی
ا/ت: نه نمیشم
کوک: بیا اینجا
رفتم جلوش وایستادم
....
ادامه توی پارت بعد....
۴۳.۴k
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.