فیک جونگ کوک«زندگی پیچیده ی من» p18
*از زبان هایون*
رفتم سلام کردم
هایون:قربان..... سلام! اوه، سلام آقای جئون
دونگ هیون: تو مگه حالت وخیم نبود؟ چرا اومدی اخه؟
هایون: خب چیزه....
دونگ هیون: جواب منو بده هایون!
جونگ کوک: بسه عمو! باز چی میخوای؟
هایون: میخوام بدونم چرا مارو استخدام نکردین وقتی امتحانات رو درست انجام دادیم!!!
جونگ کوک: خدایا چه پیله ای کرده....
هایون: لطفا جواب منو بدین جونگ کوک شیی!!
جونگ کوک: عمو میتونی بری!
دونگ هیون: پس... هایون چی؟
جونگ کوک: اون به من ربط داره.... بیا بریم دفترم حرف بزنیم هایون شیی!
باهاش رفتم تو اتاق... کتش رو در آورد و گذاشت رو چوب رختی
جونگ کوک: بشین!
نشستم و اونم نشست، بحثو شروع کردم
هایون: جونگ کوک شیی! چرا مارو قبول نکردین؟
جونگ کوک: به یه دلایلی
هایوت: به چه دلایلی اونوقت؟
جونگ کوک: به یه دلایلی که به شما ربط نداره!
هایون: جونگ کوک شیی من باید بدونم!
جونگ کوک: چرا اونوقت؟؟
هایون: ما همه ی تستا رو درست انجام دادیم، ولی رد شدیم
جونگ کوک: اها!!!
هایون: خب بگین چرا اخه؟؟
جونگ کوک: چون من باعث مرگ یکـ.....
یهو صدای داد و بیداد میومد
منشی: شما اجازه ندارید.... اوه قربان!
جونگ کوک: تو اینجا چه غلطی میکنی لوکاس«لوکاس همون لیوای که اسمشو تغییر دادم»
لوکاس: اوه، اوه، اوه،.... پسر عمه ی نازنینم!
منشی: قربان من...
جونگ کوک: میتونی بری!!!
منشی رفت و اعصاب جونگ کوک هم خورد شده بود، پسر عمه؟ جونگ کوک پسر عمشه؟ پس این اقا پسر دایی جونگ کوکه...
جونگ کوک: بنال ببینم دردت چیه؟
لوکاس: دردم؟ دردم؟ دردم اینه که تو زندگیمو نابود کردی، همش تقصیر توعه
بخاطر جونگ کوک؟ ولی چرا اخه؟
جونگ کوک: اینجا الان وقتش نیست لوکاس!
لوکاس: چرا اتفاقا میخوام همه بفهمن!
همش داشت از جونگ کوک بد میگفت...
لوکاس: میدونی چرا زندگیم بخاطر تو نابود شد؟ چون تو جونگ وون رو ازم گرفتی، تو کشتیش!
دیدم حال جونگ کوم بد شد، خواست یه سیلی به جونگ کوم بزنه که جلوشو گرفتم
هایون: هرچی از دهنت در اومد بهش گفتی! دیگه نمیذارم سیلی بزنی
لوکاس: اونوقت شما چیکاره این؟
هایون: به فضولیه شما مربوط نیست...
و هلش دادم عقب
هایوت: لطفا تشریف ببرین دارین نظم جلسمونو بهم میزنین
لوکاس: هه! شانس آوردی جئون!
هایون: لطفا بفرمایید برین
رفتم سلام کردم
هایون:قربان..... سلام! اوه، سلام آقای جئون
دونگ هیون: تو مگه حالت وخیم نبود؟ چرا اومدی اخه؟
هایون: خب چیزه....
دونگ هیون: جواب منو بده هایون!
جونگ کوک: بسه عمو! باز چی میخوای؟
هایون: میخوام بدونم چرا مارو استخدام نکردین وقتی امتحانات رو درست انجام دادیم!!!
جونگ کوک: خدایا چه پیله ای کرده....
هایون: لطفا جواب منو بدین جونگ کوک شیی!!
جونگ کوک: عمو میتونی بری!
دونگ هیون: پس... هایون چی؟
جونگ کوک: اون به من ربط داره.... بیا بریم دفترم حرف بزنیم هایون شیی!
باهاش رفتم تو اتاق... کتش رو در آورد و گذاشت رو چوب رختی
جونگ کوک: بشین!
نشستم و اونم نشست، بحثو شروع کردم
هایون: جونگ کوک شیی! چرا مارو قبول نکردین؟
جونگ کوک: به یه دلایلی
هایوت: به چه دلایلی اونوقت؟
جونگ کوک: به یه دلایلی که به شما ربط نداره!
هایون: جونگ کوک شیی من باید بدونم!
جونگ کوک: چرا اونوقت؟؟
هایون: ما همه ی تستا رو درست انجام دادیم، ولی رد شدیم
جونگ کوک: اها!!!
هایون: خب بگین چرا اخه؟؟
جونگ کوک: چون من باعث مرگ یکـ.....
یهو صدای داد و بیداد میومد
منشی: شما اجازه ندارید.... اوه قربان!
جونگ کوک: تو اینجا چه غلطی میکنی لوکاس«لوکاس همون لیوای که اسمشو تغییر دادم»
لوکاس: اوه، اوه، اوه،.... پسر عمه ی نازنینم!
منشی: قربان من...
جونگ کوک: میتونی بری!!!
منشی رفت و اعصاب جونگ کوک هم خورد شده بود، پسر عمه؟ جونگ کوک پسر عمشه؟ پس این اقا پسر دایی جونگ کوکه...
جونگ کوک: بنال ببینم دردت چیه؟
لوکاس: دردم؟ دردم؟ دردم اینه که تو زندگیمو نابود کردی، همش تقصیر توعه
بخاطر جونگ کوک؟ ولی چرا اخه؟
جونگ کوک: اینجا الان وقتش نیست لوکاس!
لوکاس: چرا اتفاقا میخوام همه بفهمن!
همش داشت از جونگ کوک بد میگفت...
لوکاس: میدونی چرا زندگیم بخاطر تو نابود شد؟ چون تو جونگ وون رو ازم گرفتی، تو کشتیش!
دیدم حال جونگ کوم بد شد، خواست یه سیلی به جونگ کوم بزنه که جلوشو گرفتم
هایون: هرچی از دهنت در اومد بهش گفتی! دیگه نمیذارم سیلی بزنی
لوکاس: اونوقت شما چیکاره این؟
هایون: به فضولیه شما مربوط نیست...
و هلش دادم عقب
هایوت: لطفا تشریف ببرین دارین نظم جلسمونو بهم میزنین
لوکاس: هه! شانس آوردی جئون!
هایون: لطفا بفرمایید برین
۱۰.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.