فیک(??Why you)پارت(71)
من الان با چی برای ا/ت سوپ درست کنم؟؟!!
جهیوپ:خوب هیونگ تو....
جین:برین وسایل بخرینننننننن تا چیزی نخریدین اینورا آفتابی نشین!
جیهوپ:باشه باشه حالا چرا قاط میزنی !
هی ته بلند شو بریم تا جین بفاکمون نداده
تهیونگ:خنده*بلند شدن*
جین:شمارو نه ولی اون گودزیلارو میکنم !
نامجون:هیونگ به اعصابت مسلط باش
تهیدنگ:اوه اوه بریم که وضعیت قمر در عقربه.آروم*
جیهوپ:اهوم
رفتن*
ویو ا/ت*
ا/ت روی تخت دراز کشیده بود و چشماشو بسته ،موجیو هم کنارش دراز کشیده بود*
سروصدا*
جین:جین:شمارو نه ولی اون گودزیلارو میکنم !
ا/ت:خنده*
موجیو:یا اینا چرا مرغ و خروس بهم میپرن؟؟
اینا تو آینده اینطورین تو گذشته ببین چین.
ا/ت:هرچی باشه حداقل اینجوری خوبه
موجیو:نگاه *
ا/ت:بیشتر جاها این خنده ها ،این بحثای که باعث نمیشه به دیگران صدمه نزنن بهتر از صدتا خنده فیک،دعوا هایی که باعث ازبین رفتن کسی میشه حتی خنده هایی که از روی تمسخره هستش.
موجیو:درسته
ا/ت:چشماش رو باز کرد*
ا/ت:موجیو میدونی به چی فکر میکنم؟
موجیو:چی الباب؟؟
ا/ت:اینکه .....اگه این اتفاقا نمی افتاد ،اگه من اون روز به زور اینجا نمی اومدم ....الان میتونستم اینارو تجربه کنم؟؟؟آیا واسه من بهتره بوده یا بد.......بنظر یکمی باید از همه چی دور می شدم تا زندگی رو بفهمم
تمام عمرم مثله یه احمق زندگی میکردم
موجیو:خدانکنه الباب این چه حرفیه که میزنین،شما احمق نیستین برعکس کسی که تونست این همه قضایا رو به راحتی حضم کنه و شجاعانه وایسه باید مورد تحسین قراردادش
ا/ت:نشستن روی تخت*
موجیو:نشستن روی تخت*
ا/ت:ولی بنظر من اونایی باید مورد تحسین قرار بگیرن که انسانیت دارن وگرنه اینا همش بهونست
موجیو:واو.........
ا/ت:موضوع خیلی اندیشمندانه شد .خنده*
ا/ت:آ راستی ،دوباره کی میتونیم برگردیم؟؟
موجیو:هان؟
ا/ت:میگم کی میتونیم برگردیم؟؟؟
موجیو:خوب........
ا/ت:نگاه*
موجیو:بانوی من ....فعلا نمی تونیم
ا/ت:چرا؟؟
موجیو: الباب اول اینکه ماه باید کامل بشه دوم اینکه ،عوارضای فیزیکی داره سفر در زمان فعلا بهتره چند وقتی برنگردیم
ا/ت:موجیو من که چیزیم نیست ببین .
اومد بلند بشه که سرش گیج رفت دوباره نشست سرجاش*
موجیو:بله معلومه'•_•
ا/ت:یا تیکه نپرون-_-
موجیو:نمیشه
ا/ت:ولی من میگم میشه و بایدم بشه
موجیو:الب...
ا/ت:خوب پس تصویب شد میشه .و روبه پهلوش دراز کشید و چشماشو بست*
موجیو:ای خدا....چقدر لجبازعه
ویو جین و نامجون*ساعت ۷ غروب *
جین:اینا اول رفتن کارخانه رشته سوپ رسته درست کنن بعد رفتن مرغ پرورش بدن گوشتشو بیارن!
نامجون:هیونگ....
جین:والا مگه دروغ میگم ۲ساعته رفتن بیرون هنوزم پیداشون نیست
نامجون:هیونگ مگه خودت نگفتی تا چیزی نخریدن این دورو روا آفتابی نشن؟؟خنده*
جین:خوب درسته ولی گفتم برو بخرن نه خودشون تولید کنن!
تهیونگ:هیونگگگگگگگگگگگگ
جهیوپ:خوب هیونگ تو....
جین:برین وسایل بخرینننننننن تا چیزی نخریدین اینورا آفتابی نشین!
جیهوپ:باشه باشه حالا چرا قاط میزنی !
هی ته بلند شو بریم تا جین بفاکمون نداده
تهیونگ:خنده*بلند شدن*
جین:شمارو نه ولی اون گودزیلارو میکنم !
نامجون:هیونگ به اعصابت مسلط باش
تهیدنگ:اوه اوه بریم که وضعیت قمر در عقربه.آروم*
جیهوپ:اهوم
رفتن*
ویو ا/ت*
ا/ت روی تخت دراز کشیده بود و چشماشو بسته ،موجیو هم کنارش دراز کشیده بود*
سروصدا*
جین:جین:شمارو نه ولی اون گودزیلارو میکنم !
ا/ت:خنده*
موجیو:یا اینا چرا مرغ و خروس بهم میپرن؟؟
اینا تو آینده اینطورین تو گذشته ببین چین.
ا/ت:هرچی باشه حداقل اینجوری خوبه
موجیو:نگاه *
ا/ت:بیشتر جاها این خنده ها ،این بحثای که باعث نمیشه به دیگران صدمه نزنن بهتر از صدتا خنده فیک،دعوا هایی که باعث ازبین رفتن کسی میشه حتی خنده هایی که از روی تمسخره هستش.
موجیو:درسته
ا/ت:چشماش رو باز کرد*
ا/ت:موجیو میدونی به چی فکر میکنم؟
موجیو:چی الباب؟؟
ا/ت:اینکه .....اگه این اتفاقا نمی افتاد ،اگه من اون روز به زور اینجا نمی اومدم ....الان میتونستم اینارو تجربه کنم؟؟؟آیا واسه من بهتره بوده یا بد.......بنظر یکمی باید از همه چی دور می شدم تا زندگی رو بفهمم
تمام عمرم مثله یه احمق زندگی میکردم
موجیو:خدانکنه الباب این چه حرفیه که میزنین،شما احمق نیستین برعکس کسی که تونست این همه قضایا رو به راحتی حضم کنه و شجاعانه وایسه باید مورد تحسین قراردادش
ا/ت:نشستن روی تخت*
موجیو:نشستن روی تخت*
ا/ت:ولی بنظر من اونایی باید مورد تحسین قرار بگیرن که انسانیت دارن وگرنه اینا همش بهونست
موجیو:واو.........
ا/ت:موضوع خیلی اندیشمندانه شد .خنده*
ا/ت:آ راستی ،دوباره کی میتونیم برگردیم؟؟
موجیو:هان؟
ا/ت:میگم کی میتونیم برگردیم؟؟؟
موجیو:خوب........
ا/ت:نگاه*
موجیو:بانوی من ....فعلا نمی تونیم
ا/ت:چرا؟؟
موجیو: الباب اول اینکه ماه باید کامل بشه دوم اینکه ،عوارضای فیزیکی داره سفر در زمان فعلا بهتره چند وقتی برنگردیم
ا/ت:موجیو من که چیزیم نیست ببین .
اومد بلند بشه که سرش گیج رفت دوباره نشست سرجاش*
موجیو:بله معلومه'•_•
ا/ت:یا تیکه نپرون-_-
موجیو:نمیشه
ا/ت:ولی من میگم میشه و بایدم بشه
موجیو:الب...
ا/ت:خوب پس تصویب شد میشه .و روبه پهلوش دراز کشید و چشماشو بست*
موجیو:ای خدا....چقدر لجبازعه
ویو جین و نامجون*ساعت ۷ غروب *
جین:اینا اول رفتن کارخانه رشته سوپ رسته درست کنن بعد رفتن مرغ پرورش بدن گوشتشو بیارن!
نامجون:هیونگ....
جین:والا مگه دروغ میگم ۲ساعته رفتن بیرون هنوزم پیداشون نیست
نامجون:هیونگ مگه خودت نگفتی تا چیزی نخریدن این دورو روا آفتابی نشن؟؟خنده*
جین:خوب درسته ولی گفتم برو بخرن نه خودشون تولید کنن!
تهیونگ:هیونگگگگگگگگگگگگ
۶.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.