شهزاده
پارت ششم ( لطفاً گذارشم نکنید)
( کیا امروز تو مدرسه پدرشون در اومد 🤚😑🤣)
از زبان راوی: چویا و دازای رسیدن به بیمارستان رفتن پیش دکتر
+ دکتر چه اتفاقی براش افتاده
¥ آروم باشید حالش خوبه تو بخشه
اونجا بود که پو و رانپو رو دیدن رانپو داشت اشکاش رو پاک می کرد
+ رانپو ،پو چی شده
پو گفت
¢رفته بودیم ببینیمش رفتیم تو مغازه دیدیم افتاده رو زمین و رگ دستش رو زده..
یهو پو گفت
×اوردیمش دکتر... گفتن قبلش پنج تا قرص برنج خورده بوده
- الان وضعیتش چطوره
¢دکتر گفت معده اش رو شست و شو دادن الان یه ساعتی هست تو بخشه
به آتسوشی که هنوز بهوش نیومده بود نگاه کردن اینقدر گریه کرده بود رد اشکاش رو صورتش مونده بود دازای رفت بیرون و چند بعد برگشت
+ کجا رفتی
- رفتم به آکو زنگ زدم داره میاد اینجا همه چی رو بهش گفتم
+ چی ... دازای نباید الان بهش میگفتی ..من همیشه به آتسوشی میگفتم که حال آکو خوبه الان آتسوشی بیدار بشه آکو رو ببینه به من چی میگه
رانپو و پو هم گفتن : ما هم همینطوری بهش میگفتیم
بین بحث بودن که آکو با نگرانی رسید آکوهم خیلی وضعیت روحیش خراب شد بود
داشت میدوید سمت اتاق آتسوشی که دازای و پو جلوشو گرفتن
÷ توروخدا بزارید برم ببینمش بزارید ببینمش
- آکو آروم باش بیا اینجا بشین.....حالش خوبه نگران نباش
÷ چرا اینکار رو باهاش کردم تقصیر من بود
- تقصیر هیچ کسی نیست همش تقصیر من بود من بودم که با اعتماد به اون زندگی همه رو بهم ریختم .... میشه منو ببخشی
÷ دازای سان همه اشتباه می کنن اشکالی نداره
( کیا امروز تو مدرسه پدرشون در اومد 🤚😑🤣)
از زبان راوی: چویا و دازای رسیدن به بیمارستان رفتن پیش دکتر
+ دکتر چه اتفاقی براش افتاده
¥ آروم باشید حالش خوبه تو بخشه
اونجا بود که پو و رانپو رو دیدن رانپو داشت اشکاش رو پاک می کرد
+ رانپو ،پو چی شده
پو گفت
¢رفته بودیم ببینیمش رفتیم تو مغازه دیدیم افتاده رو زمین و رگ دستش رو زده..
یهو پو گفت
×اوردیمش دکتر... گفتن قبلش پنج تا قرص برنج خورده بوده
- الان وضعیتش چطوره
¢دکتر گفت معده اش رو شست و شو دادن الان یه ساعتی هست تو بخشه
به آتسوشی که هنوز بهوش نیومده بود نگاه کردن اینقدر گریه کرده بود رد اشکاش رو صورتش مونده بود دازای رفت بیرون و چند بعد برگشت
+ کجا رفتی
- رفتم به آکو زنگ زدم داره میاد اینجا همه چی رو بهش گفتم
+ چی ... دازای نباید الان بهش میگفتی ..من همیشه به آتسوشی میگفتم که حال آکو خوبه الان آتسوشی بیدار بشه آکو رو ببینه به من چی میگه
رانپو و پو هم گفتن : ما هم همینطوری بهش میگفتیم
بین بحث بودن که آکو با نگرانی رسید آکوهم خیلی وضعیت روحیش خراب شد بود
داشت میدوید سمت اتاق آتسوشی که دازای و پو جلوشو گرفتن
÷ توروخدا بزارید برم ببینمش بزارید ببینمش
- آکو آروم باش بیا اینجا بشین.....حالش خوبه نگران نباش
÷ چرا اینکار رو باهاش کردم تقصیر من بود
- تقصیر هیچ کسی نیست همش تقصیر من بود من بودم که با اعتماد به اون زندگی همه رو بهم ریختم .... میشه منو ببخشی
÷ دازای سان همه اشتباه می کنن اشکالی نداره
۵.۰k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.