Delusionپارت¹¹
Delusionپارت¹¹
...
شب*
لباس سفیدی پوشیده بودم آرایش ملایمی کردم خدمتکارا میخواستن لباس لوکا تنش بدن
+شما برین خودم لباساشو تنش میدم
تعظیم کردن و رفتن
لبخندی به لوکا زدم بیدار بود با اون چشمای گرد و گوگولیش بهم نگاه میکرد
لباساشو آروم تنش دادم
+خوشگل مامان..
بغلش کردم رفتم پایین به بقیه سلام کردم کنار جونگ کوک نشستم
م.کوک:چه نوه ی خوشگل و نازی دارم من بدش به من
آروم دادم بغل مامان کوک
دختر عمه ی کوک جیا گفت
جیا:ات خیلی زشت و شکسته شدی کوک تو چندشت نمیشه؟
تهیونگ:جیا!
کوک:حداقل بهتر از قيافه عملی و بیریخت توعه ات بدون آرایش یا آرایش کرده خیلی زیباست نه تو که مثل پیرزنا پوستت پژمرده شده(خونسرد)
باورم نمیشد کوک همچین چیزی رو گفت
جیا:یااا اوپااا(گریه)
پ.کوک:بس کن جیا مثلا اومدیم نومو ببینیم
کوک منو به خودش چسبوند بوسه ای به پیشونیم زد
تهیونگ هعی بهم زل میزد ولی به روی خودم نمیاوردم
خیلی زل زدناش آزار دهنده بود
...
با بقیه خدافظی کردیم رفتن رفتم تو اتاق لوکا..لوکا هعی گریه میکرد
+مامان لوکا چیشده..؟
اسباب بازیشو برداشتم تکونش دادم بازم گریه میکرد هوف براش آواز خوندم یهو آروم شد
...
بعد آواز خوندم به لوکا نگاه کردم خوابش برده بود لبخندی زدم و گذاشتمش رو تختش نردشو کشیدم که شب یهو نیوفته برگشتم میخواستم برم جونگ کوک چهار چوب در وایستاده بود اهمیتی ندادم
...
پارت¹¹
حمایت؟
چطور بود؟
...
شب*
لباس سفیدی پوشیده بودم آرایش ملایمی کردم خدمتکارا میخواستن لباس لوکا تنش بدن
+شما برین خودم لباساشو تنش میدم
تعظیم کردن و رفتن
لبخندی به لوکا زدم بیدار بود با اون چشمای گرد و گوگولیش بهم نگاه میکرد
لباساشو آروم تنش دادم
+خوشگل مامان..
بغلش کردم رفتم پایین به بقیه سلام کردم کنار جونگ کوک نشستم
م.کوک:چه نوه ی خوشگل و نازی دارم من بدش به من
آروم دادم بغل مامان کوک
دختر عمه ی کوک جیا گفت
جیا:ات خیلی زشت و شکسته شدی کوک تو چندشت نمیشه؟
تهیونگ:جیا!
کوک:حداقل بهتر از قيافه عملی و بیریخت توعه ات بدون آرایش یا آرایش کرده خیلی زیباست نه تو که مثل پیرزنا پوستت پژمرده شده(خونسرد)
باورم نمیشد کوک همچین چیزی رو گفت
جیا:یااا اوپااا(گریه)
پ.کوک:بس کن جیا مثلا اومدیم نومو ببینیم
کوک منو به خودش چسبوند بوسه ای به پیشونیم زد
تهیونگ هعی بهم زل میزد ولی به روی خودم نمیاوردم
خیلی زل زدناش آزار دهنده بود
...
با بقیه خدافظی کردیم رفتن رفتم تو اتاق لوکا..لوکا هعی گریه میکرد
+مامان لوکا چیشده..؟
اسباب بازیشو برداشتم تکونش دادم بازم گریه میکرد هوف براش آواز خوندم یهو آروم شد
...
بعد آواز خوندم به لوکا نگاه کردم خوابش برده بود لبخندی زدم و گذاشتمش رو تختش نردشو کشیدم که شب یهو نیوفته برگشتم میخواستم برم جونگ کوک چهار چوب در وایستاده بود اهمیتی ندادم
...
پارت¹¹
حمایت؟
چطور بود؟
۶.۶k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.