پارت نهم خاطرات عشق پرپر شده
میا : پیداش نکردی ؟
ا،ت : میا بدبخت شدم ( با گریه )
میا :ا،ت چراگریه میکنی چیشده جیمین چیزیش شده ؟
ا،ت : جیمین هنوز نمیتونه طولانی مدت بدون دارو بمونه اگه یکدفعه وسط خیابون حالش بد بشه چی ؟
میا : گریه نکن بیا لباسات رو عوض کن باهم بریم
ا،ت : باشه اوففف
رفتم تو اتاق جیمین دارو لباسش رو برداشتم
ا،ت : بریم میا ؟
میا : بریم خواهشا آروم باش با مادرش تماس بگیر
ا،ت :الان عزیزم
ا،ت : سلام خوبید ؟
مادرج : سلام دخترم چیزی شده ؟
ا،ت : مادر جیمین پیش شماست ؟
مادرج : نه هنوز پیداش نکردی ؟
ا،ت : نه شمانمیدونی ممکن کجارفته باشه اخه نمیتونه بدون دارو بمونه
مادرج : سر مزار یونجی
ا،ت : خداحافظ
مادرج : خداحافظ
ا،ت : میا سر مزار یونجی بریم بدووو
دقیقا همون جور که مادر جیمین میگفت اونجا بود
ا،ت : جیمین؟
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی ؟
ا،ت : پسر کل سئول رو دنبالت گشتم
جیمین: کاش پیدام نمیکردی
ا،ت : تو هنوز توانایی اینو نداری بدون دارو بمونی
بیا بریم
جیمین: من هیچ جا نمیام
ا،ت : ول کن جیمین بیا بریم
جیمین: قول میدی بازم من و بیاری اینجا؟
شبیه بچه ها شده بود
ا،ت : باشه فقط بیا بریم
پالتوش رو تنش کرد و نشست توی ماشین
ا،ت : حالت خوبه ؟
جیمین: سرده خوابم میاد
ا،ت : وایستا بزار اینو بهت تزریق کنم بعد بخواب
همین که تموم شد سرش رو گذاشت رو سینه ام و خوابش برد
میا : خوابیده ؟
ا،ت : شبیه بیبی کوچولو ها شده که تو بغل مامانشون میخوابن داره ازبین میر دوهفته ای میشه غذا نخورده
میا : دوهفته !!!
ا،ت : اوایل میگفت یونجی همیشه بهم میگفت هر اتفاقی افتاد تو غذا بخور اما دوهفته است لب به غذا نزده با سرم و تقویتی سرپا ست
میا : اوفف الان مثل بچه ای میمونه که باید همچی رو بهش یاد بدی افسردگی خیلی بده
ا،ت : بچه ۲۶ ساله.....
ا،ت : میا بدبخت شدم ( با گریه )
میا :ا،ت چراگریه میکنی چیشده جیمین چیزیش شده ؟
ا،ت : جیمین هنوز نمیتونه طولانی مدت بدون دارو بمونه اگه یکدفعه وسط خیابون حالش بد بشه چی ؟
میا : گریه نکن بیا لباسات رو عوض کن باهم بریم
ا،ت : باشه اوففف
رفتم تو اتاق جیمین دارو لباسش رو برداشتم
ا،ت : بریم میا ؟
میا : بریم خواهشا آروم باش با مادرش تماس بگیر
ا،ت :الان عزیزم
ا،ت : سلام خوبید ؟
مادرج : سلام دخترم چیزی شده ؟
ا،ت : مادر جیمین پیش شماست ؟
مادرج : نه هنوز پیداش نکردی ؟
ا،ت : نه شمانمیدونی ممکن کجارفته باشه اخه نمیتونه بدون دارو بمونه
مادرج : سر مزار یونجی
ا،ت : خداحافظ
مادرج : خداحافظ
ا،ت : میا سر مزار یونجی بریم بدووو
دقیقا همون جور که مادر جیمین میگفت اونجا بود
ا،ت : جیمین؟
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی ؟
ا،ت : پسر کل سئول رو دنبالت گشتم
جیمین: کاش پیدام نمیکردی
ا،ت : تو هنوز توانایی اینو نداری بدون دارو بمونی
بیا بریم
جیمین: من هیچ جا نمیام
ا،ت : ول کن جیمین بیا بریم
جیمین: قول میدی بازم من و بیاری اینجا؟
شبیه بچه ها شده بود
ا،ت : باشه فقط بیا بریم
پالتوش رو تنش کرد و نشست توی ماشین
ا،ت : حالت خوبه ؟
جیمین: سرده خوابم میاد
ا،ت : وایستا بزار اینو بهت تزریق کنم بعد بخواب
همین که تموم شد سرش رو گذاشت رو سینه ام و خوابش برد
میا : خوابیده ؟
ا،ت : شبیه بیبی کوچولو ها شده که تو بغل مامانشون میخوابن داره ازبین میر دوهفته ای میشه غذا نخورده
میا : دوهفته !!!
ا،ت : اوایل میگفت یونجی همیشه بهم میگفت هر اتفاقی افتاد تو غذا بخور اما دوهفته است لب به غذا نزده با سرم و تقویتی سرپا ست
میا : اوفف الان مثل بچه ای میمونه که باید همچی رو بهش یاد بدی افسردگی خیلی بده
ا،ت : بچه ۲۶ ساله.....
۲۴۶.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.