★دختری در سیاهی 14★
(ویو آنیا)
آنیا:که یه دفعه دامیان من و گذاشت رو کولش و میخواست ببره که رافل گفت
رافل:عمو حاله رو کجا میبلی؟
دامیان:...رافل کوچولو باهامون بیا خاله یکم حالش بده دارم میبرمش
رافل:باش
آنیا:و من و برد سوار ماشین کرد و دامیان ازم پرسید آدرس خونه رافل کجا عه
دامیان:آنیا آدرس خونه آرفل کوچولو کجاعه؟
آنیا:باید اول بر...
رافل:عمو حودم بلدم حونمون گجاعه!
دامیان:باش پس بزن بریم!
رافل:بلیممم(بریم)
.
.
.
(ویو دامیان)
دامیان:رافل رو رسوندیم که آنیا گفت
آنیا:معلومه با بچه ها خوب بازی میکنی!
دامیان:هوم
آنیا:بچه دوست داری؟
دامیان:آره چجورم(با خنده)
دامیان:البته اگه اون بچه از طرف تو باشه
دانیان:که دیدم آنیا سرخ شد و هیچی نگفت
.
.
.
(ویو آنیا)
آنیا:با حرفی که زد سرخ شدم و هیچی نگفتم که دامیان سریع ماشین رو روشن کرد و بعد چند دقیقه رسیدیم به یه قصر...توی فکر بودم که یه دفعه منو کول کرد و تا یه اتاق برد...موقعی که به خودم اومدم دیدم در و قفل کرد و گفت
دامیان:دوست داری بچه ات رو زودتر ببینی؟یا نه؟
آنیا:و سریع اومد پیشم و ...
آنیا:که یه دفعه دامیان من و گذاشت رو کولش و میخواست ببره که رافل گفت
رافل:عمو حاله رو کجا میبلی؟
دامیان:...رافل کوچولو باهامون بیا خاله یکم حالش بده دارم میبرمش
رافل:باش
آنیا:و من و برد سوار ماشین کرد و دامیان ازم پرسید آدرس خونه رافل کجا عه
دامیان:آنیا آدرس خونه آرفل کوچولو کجاعه؟
آنیا:باید اول بر...
رافل:عمو حودم بلدم حونمون گجاعه!
دامیان:باش پس بزن بریم!
رافل:بلیممم(بریم)
.
.
.
(ویو دامیان)
دامیان:رافل رو رسوندیم که آنیا گفت
آنیا:معلومه با بچه ها خوب بازی میکنی!
دامیان:هوم
آنیا:بچه دوست داری؟
دامیان:آره چجورم(با خنده)
دامیان:البته اگه اون بچه از طرف تو باشه
دانیان:که دیدم آنیا سرخ شد و هیچی نگفت
.
.
.
(ویو آنیا)
آنیا:با حرفی که زد سرخ شدم و هیچی نگفتم که دامیان سریع ماشین رو روشن کرد و بعد چند دقیقه رسیدیم به یه قصر...توی فکر بودم که یه دفعه منو کول کرد و تا یه اتاق برد...موقعی که به خودم اومدم دیدم در و قفل کرد و گفت
دامیان:دوست داری بچه ات رو زودتر ببینی؟یا نه؟
آنیا:و سریع اومد پیشم و ...
۲.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.