پارت چهارم
پارت چهارم
یک شب
+چقدر جوونه.
-مطمئنم امگاست.
+من همسر دارم و متعهدم پس نباید بهش نگاه کنم.
-یا مسیح خیلی خوشگله.
تهیونگ میدونست که زیبا بود و هیچ مشکلی با تعریف های دیگران نداشت.
پس نیم نگاهی به خانم های اون سمت انداخت که باعث شد همشون برای لحظه ای هول بشن و بعد سرش رو چرخوند و بوم. با فاجعه رو به رو شد.
کلاس ها تموم شده بود و زنگ خورده بود و یه مشت بچه در انواع و اقسام اندازه ها داشتن میدوییدن بیرون.
تهیونگ کمی کنار رفت تا جای ممکن ازشون دوری کنه.
برای لحظه ای داخل حیاط رو نگاه کرد تا دنبال سئوک بگرده که شئ محکمی به پاهاش برخورد کرد و بعد، صدای افتادن چیزی به روی زمین شنیده شد.
تهیونگ سرش رو پایین آورد و با دیدن پسر بچه ای که بینیش رو میمالید، پاش رو عقب برد و با کف دستش شلوارش رو پاک کرد انگار که اون بچه کثیفش کرده باشه.
پسر بچه نگاهش رو بالا آورد و تهیونگ با دیدن اون دوتا چشم درشت مشکی برای لحظه ای، قسم میخورد که فقط برای لحظه ای نه بیشتر، با خودش گفت که واو، اون بچه ی کیوتیه.
اما سریع به خودش اومد و اخمی کرد.
+حواست کجاست؟ اگه میخوردی به دیوار چی؟
پسر بچه جوابی نداد و همچنان روی زمین نشسته بود و پاهاش رو دو طرفش باز کرده بود و با کنجکاوی و آرامش به صورت تهیونگ نگاه میکرد.
هر بچه ی دیگه ای بود الان مشغول گریه بود اما این پسر بچه خیلی آروم بود.
تهیونگ از نگاه بقیه روی خودش کلافه شد و از پشت، یقه ی لباس پسر بچه رو گرفت و عین موش آب کشیده ای بلندش کرد و بچه داخل زمین و هوا آویزوون موند و پاهاش تکون تکون میخورد.
یک شب
+چقدر جوونه.
-مطمئنم امگاست.
+من همسر دارم و متعهدم پس نباید بهش نگاه کنم.
-یا مسیح خیلی خوشگله.
تهیونگ میدونست که زیبا بود و هیچ مشکلی با تعریف های دیگران نداشت.
پس نیم نگاهی به خانم های اون سمت انداخت که باعث شد همشون برای لحظه ای هول بشن و بعد سرش رو چرخوند و بوم. با فاجعه رو به رو شد.
کلاس ها تموم شده بود و زنگ خورده بود و یه مشت بچه در انواع و اقسام اندازه ها داشتن میدوییدن بیرون.
تهیونگ کمی کنار رفت تا جای ممکن ازشون دوری کنه.
برای لحظه ای داخل حیاط رو نگاه کرد تا دنبال سئوک بگرده که شئ محکمی به پاهاش برخورد کرد و بعد، صدای افتادن چیزی به روی زمین شنیده شد.
تهیونگ سرش رو پایین آورد و با دیدن پسر بچه ای که بینیش رو میمالید، پاش رو عقب برد و با کف دستش شلوارش رو پاک کرد انگار که اون بچه کثیفش کرده باشه.
پسر بچه نگاهش رو بالا آورد و تهیونگ با دیدن اون دوتا چشم درشت مشکی برای لحظه ای، قسم میخورد که فقط برای لحظه ای نه بیشتر، با خودش گفت که واو، اون بچه ی کیوتیه.
اما سریع به خودش اومد و اخمی کرد.
+حواست کجاست؟ اگه میخوردی به دیوار چی؟
پسر بچه جوابی نداد و همچنان روی زمین نشسته بود و پاهاش رو دو طرفش باز کرده بود و با کنجکاوی و آرامش به صورت تهیونگ نگاه میکرد.
هر بچه ی دیگه ای بود الان مشغول گریه بود اما این پسر بچه خیلی آروم بود.
تهیونگ از نگاه بقیه روی خودش کلافه شد و از پشت، یقه ی لباس پسر بچه رو گرفت و عین موش آب کشیده ای بلندش کرد و بچه داخل زمین و هوا آویزوون موند و پاهاش تکون تکون میخورد.
۳.۵k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.