«از صبح فقط پشت پنجره ی اتاقت نشستی و هیچی نمیگی، خسته نش
«از صبح فقط پشت پنجره ی اتاقت نشستی و هیچی نمیگی، خسته نشدی ؟»
«نه !»
«آخه چیزه دیدنی ای هم نداره چرا خودت رو اذیت میکنی ؟»
«نداره ؟»
«خب نه ! »
«برای تو خسته کنندس؟»
«تکراریه!»
«زمستون رو دوست نداری ؟»
«نه !
سرده
بی روحه
پاییز قشنگه
رنگ های زیباش
معروف به فصل عاشقی »
«ولی پاییز شروع زمستونه
اون فصله عاشق به مرداش نمیرسه
پس نابود میشه
جونش رو کم کم از دست میده
و تبدیل به زمستون میشه
زمستونی که تو فکر میکنی سرده
ولی در انتظار گرم شدنه
از طرفه همون کسی که هلاکش داد
من همان زمستانه سردم
من همان زمستانه بی روحم
من همان زمستانه کسالت آورم
من آن زمستانه انتظارکش بهارم :)»
«نه !»
«آخه چیزه دیدنی ای هم نداره چرا خودت رو اذیت میکنی ؟»
«نداره ؟»
«خب نه ! »
«برای تو خسته کنندس؟»
«تکراریه!»
«زمستون رو دوست نداری ؟»
«نه !
سرده
بی روحه
پاییز قشنگه
رنگ های زیباش
معروف به فصل عاشقی »
«ولی پاییز شروع زمستونه
اون فصله عاشق به مرداش نمیرسه
پس نابود میشه
جونش رو کم کم از دست میده
و تبدیل به زمستون میشه
زمستونی که تو فکر میکنی سرده
ولی در انتظار گرم شدنه
از طرفه همون کسی که هلاکش داد
من همان زمستانه سردم
من همان زمستانه بی روحم
من همان زمستانه کسالت آورم
من آن زمستانه انتظارکش بهارم :)»
۳.۵k
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.