P20
ویو ادمین:
بالاخره برگشتم خب بریم شروع کنیم
اگه یادتون باشه ات با لینا و…رفت جنگل و اونجا کوک رو پیدا کرد و با اون رفت امروز از اون موقع یکسال میگذره
ویو لینا:
امروز روزیه که ات گم شد از اون موقع یکسال گذشته خیلی دلم برای دیوونه بازیاش تنگ شده از وقتی که ات گم شده من هرروز میرم خونه ی مامان و بابای ات تا خیالم از همه لحاظ راحت باشه
ویو ات :
توی بغل کوک خوابیده بودم داشتم صورتشو نگاه میکردم که چشمم به لب هاش خورد یهو به سرم زد که بوسش کنم صورتمو بردم جلو بوسش کردم که کرمو گرفت و کشوند سمت خودش و بوسه رو کنترل کرد
کوک:اصلا خوبیتی نداره که یک آدمو توی خواب بوس کنی
ات:دوست داشتم
کوک:ببین کی شیطون شده
ات: چیه دوست نداری
کوک:چرا برای چی دوست نداشته باشم نظرت چیه امشب یکم خوش بگذرونیم (نگاه شیطانی)
ات:اصلا فکرشم نکن
کوک:اها راستی بیبی ازت یک سوال دارم
ات:چی
کوک:میگم تو مامان و بابات زنده ان؟
ات:اره برای چی
کوک:پس چرا برای عروسیمون نگفتیشون
ات:وایییییی کوک
کوک:چیه چیشده
ات:اونروزی که اومدم پیشت
کوک:خب
ات:اونروز با دوستام اومده بودم جنگل خوشگذرونی بعد یادم شد به دوستم بگم که با تو اومدم و به هوایی که به مامان بابام خبر دارن باهات اومدم
کوک:تعجب
کوک:یعنی الان یکساله که اونها هیچ خبری از ندارن
ات:نه
کوک:متمئنم نگرانت شدن
ات:وایییی راست میگی
کوک:پاشو حاضر شو بریم پیششون
ات: باشه
ویو کوک:
این بشر واقعا سربه هواست رفتم حموم یکم خوشتیپ کردم چون بار اولی بود که میخواستم مادر و پدرشو ببینم
ات:کوکککککک حاضر شدی
من منتظرتم زود بیا
کوک:اره اومدم
ات:خب بریم
کوک:صبر کن اول بوس
ات:الان وقتش نیست بیا بریم
کوک(نگاه ترسناک)
ات:حالا که فکرشو میکنم چه موقعی بهتر از الان رفتم جلو بوسش کردم و بعد ۵ مین جدا شدیم از هم
شرط ها
۱۰ تا لایک و ۸تا کامنت
بالاخره برگشتم خب بریم شروع کنیم
اگه یادتون باشه ات با لینا و…رفت جنگل و اونجا کوک رو پیدا کرد و با اون رفت امروز از اون موقع یکسال میگذره
ویو لینا:
امروز روزیه که ات گم شد از اون موقع یکسال گذشته خیلی دلم برای دیوونه بازیاش تنگ شده از وقتی که ات گم شده من هرروز میرم خونه ی مامان و بابای ات تا خیالم از همه لحاظ راحت باشه
ویو ات :
توی بغل کوک خوابیده بودم داشتم صورتشو نگاه میکردم که چشمم به لب هاش خورد یهو به سرم زد که بوسش کنم صورتمو بردم جلو بوسش کردم که کرمو گرفت و کشوند سمت خودش و بوسه رو کنترل کرد
کوک:اصلا خوبیتی نداره که یک آدمو توی خواب بوس کنی
ات:دوست داشتم
کوک:ببین کی شیطون شده
ات: چیه دوست نداری
کوک:چرا برای چی دوست نداشته باشم نظرت چیه امشب یکم خوش بگذرونیم (نگاه شیطانی)
ات:اصلا فکرشم نکن
کوک:اها راستی بیبی ازت یک سوال دارم
ات:چی
کوک:میگم تو مامان و بابات زنده ان؟
ات:اره برای چی
کوک:پس چرا برای عروسیمون نگفتیشون
ات:وایییییی کوک
کوک:چیه چیشده
ات:اونروزی که اومدم پیشت
کوک:خب
ات:اونروز با دوستام اومده بودم جنگل خوشگذرونی بعد یادم شد به دوستم بگم که با تو اومدم و به هوایی که به مامان بابام خبر دارن باهات اومدم
کوک:تعجب
کوک:یعنی الان یکساله که اونها هیچ خبری از ندارن
ات:نه
کوک:متمئنم نگرانت شدن
ات:وایییی راست میگی
کوک:پاشو حاضر شو بریم پیششون
ات: باشه
ویو کوک:
این بشر واقعا سربه هواست رفتم حموم یکم خوشتیپ کردم چون بار اولی بود که میخواستم مادر و پدرشو ببینم
ات:کوکککککک حاضر شدی
من منتظرتم زود بیا
کوک:اره اومدم
ات:خب بریم
کوک:صبر کن اول بوس
ات:الان وقتش نیست بیا بریم
کوک(نگاه ترسناک)
ات:حالا که فکرشو میکنم چه موقعی بهتر از الان رفتم جلو بوسش کردم و بعد ۵ مین جدا شدیم از هم
شرط ها
۱۰ تا لایک و ۸تا کامنت
۳.۴k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.