عاشقم باش پارت²
سریع رفتم تو اشپز خونه
ات: خانم مینگی بخدا مقصر من نبودم....
مینجی:خفشو! اقا بهم گفتن کاریت نداشته باشم حالا گمشو کارات رو بکن دیدم نایونم واساده داره ظرفارو میشوره(دوسته ات)
ات:سلاامم
نایون:ات خوبی دیشب نیومدی منم خوابم برد
ات:اره مینگی بهم گفت ظرفارو بشورم
مینجی:ات امشب هم ظرفارو میشوری
ات:بله خانم
نابون:دلم می خواد خفه اش کنم🤝
ات:پوفففف
پرشه زمانی شب
ته ویو
خدمتکار:اقا خانم اومدن(مادره ته)
رفتم پایین هنوز تو فکره دختره دیشبی بودم حتی از ملیسا(دوست دخترش) قشنگ تر بود
رفتم نشستم رو مبل کنار مامانم
مامان:ته تو باید تا فردا ازدواج کنی وگرنه از میراث محروم میشی
ته:عه پس با ملیسا ازدواج میکنم
مامان:بهت میگم اون دختر تو رو بخاطرع پولت می خواد
ته:منم بار ها بهت گفتم اینجور نیست و اگه اینطوره با هیچ کس ازدواج نمیکنم!
مامان:داری حرف من حرف میزنی(داد)
مامان:تو اونو دوست داری باشه ولی یروزی خودت میفهمی حالا بزار بهت بگم تو بیا با یکی از ندیمه ها ازدواج کن و بزار ارث که بهت رسید اونو ردش کن بره!
ته:امکان نداره
مامان:پس خودم دختر انتخاب میکنم
ته:نه با همون ندیمه موافقم
مامان:به مینجی میگم که به ندیمه ها بگه انتخابتم فردا با خودت!
بلند شدم و رفتم
پرش زمانی شب
ات ویو
پوففف خستمه ظرفارو شستم اهیش تموم شد دیدم دوباره پسر خوانده اینجاست
ات:اوه اقا
یه تعظیم کردم
جین:ات میشه یکم صحبت کنیم حوصلم سر رفته
ات:چ..چ..چی؟
جین:ات تو چند سالته؟
ات:من بیست و پنج
جین:(خودشه اون خواهرمه)تو دلش
جین:تک فرزندی؟
ات:عاممممم من وقتی بچه بودم فروختنم ولی یه داداش دارم که اونم فروختن اما نمیدونم کجاست:)
جین:اگه پیداش کنی؟
ات:باعاش از اینجا میرم میرم یجای دور خب من خیلی اینجا عذاب میکشم بعدشم بریم زندگی هامونو درست کنیم و کار پیدا کنیم
جین:اگه بفهمی که اون پیشت بوده و نمیفهمیده که تو خواهرشی
ات:عامممم میبخشمش
جین:هوم
ات:اقا ببخشید من باید برم اتاقم
سریع رفتم اتاقم و اونجا خوابیدم
پرش زمانی صبح
نایون:ات بدو بریم پایین مینجی کارمون داره.
ات:واقعا؟؟؟؟؟
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم اشپزخونه
همه به صف شدیم که مینجی اومد
مینجی:خب این بار شانس به همه ی شما کلفتا رو کرده ارباب می خواد با یه ندیمه ازدواج کنه همین الان همتون اماده میشید و میرید داخل سالن اصلی تا ارباب بیاد
اروم در گوشه نایون گفتم:ارباب کیه؟
نایون:رییس کیم ها و صاحب میراثشون فک کنم بیست و هشت سالشه
با نایون رفتیم بالا لباسامونو پوشیدیم یه لباس ساده ی ساده پوشیدیم که به چشم نیایم مثل یه لباس استین بند و یه شلواره مشکی رفتیم پایین همه دخترا لباسه باز پوشیده بودن و ارایش کرده بودن
ات:اخه کی می خواد نامزد همیچین ادم سگ
ات: خانم مینگی بخدا مقصر من نبودم....
مینجی:خفشو! اقا بهم گفتن کاریت نداشته باشم حالا گمشو کارات رو بکن دیدم نایونم واساده داره ظرفارو میشوره(دوسته ات)
ات:سلاامم
نایون:ات خوبی دیشب نیومدی منم خوابم برد
ات:اره مینگی بهم گفت ظرفارو بشورم
مینجی:ات امشب هم ظرفارو میشوری
ات:بله خانم
نابون:دلم می خواد خفه اش کنم🤝
ات:پوفففف
پرشه زمانی شب
ته ویو
خدمتکار:اقا خانم اومدن(مادره ته)
رفتم پایین هنوز تو فکره دختره دیشبی بودم حتی از ملیسا(دوست دخترش) قشنگ تر بود
رفتم نشستم رو مبل کنار مامانم
مامان:ته تو باید تا فردا ازدواج کنی وگرنه از میراث محروم میشی
ته:عه پس با ملیسا ازدواج میکنم
مامان:بهت میگم اون دختر تو رو بخاطرع پولت می خواد
ته:منم بار ها بهت گفتم اینجور نیست و اگه اینطوره با هیچ کس ازدواج نمیکنم!
مامان:داری حرف من حرف میزنی(داد)
مامان:تو اونو دوست داری باشه ولی یروزی خودت میفهمی حالا بزار بهت بگم تو بیا با یکی از ندیمه ها ازدواج کن و بزار ارث که بهت رسید اونو ردش کن بره!
ته:امکان نداره
مامان:پس خودم دختر انتخاب میکنم
ته:نه با همون ندیمه موافقم
مامان:به مینجی میگم که به ندیمه ها بگه انتخابتم فردا با خودت!
بلند شدم و رفتم
پرش زمانی شب
ات ویو
پوففف خستمه ظرفارو شستم اهیش تموم شد دیدم دوباره پسر خوانده اینجاست
ات:اوه اقا
یه تعظیم کردم
جین:ات میشه یکم صحبت کنیم حوصلم سر رفته
ات:چ..چ..چی؟
جین:ات تو چند سالته؟
ات:من بیست و پنج
جین:(خودشه اون خواهرمه)تو دلش
جین:تک فرزندی؟
ات:عاممممم من وقتی بچه بودم فروختنم ولی یه داداش دارم که اونم فروختن اما نمیدونم کجاست:)
جین:اگه پیداش کنی؟
ات:باعاش از اینجا میرم میرم یجای دور خب من خیلی اینجا عذاب میکشم بعدشم بریم زندگی هامونو درست کنیم و کار پیدا کنیم
جین:اگه بفهمی که اون پیشت بوده و نمیفهمیده که تو خواهرشی
ات:عامممم میبخشمش
جین:هوم
ات:اقا ببخشید من باید برم اتاقم
سریع رفتم اتاقم و اونجا خوابیدم
پرش زمانی صبح
نایون:ات بدو بریم پایین مینجی کارمون داره.
ات:واقعا؟؟؟؟؟
لباسامونو پوشیدیم و رفتیم اشپزخونه
همه به صف شدیم که مینجی اومد
مینجی:خب این بار شانس به همه ی شما کلفتا رو کرده ارباب می خواد با یه ندیمه ازدواج کنه همین الان همتون اماده میشید و میرید داخل سالن اصلی تا ارباب بیاد
اروم در گوشه نایون گفتم:ارباب کیه؟
نایون:رییس کیم ها و صاحب میراثشون فک کنم بیست و هشت سالشه
با نایون رفتیم بالا لباسامونو پوشیدیم یه لباس ساده ی ساده پوشیدیم که به چشم نیایم مثل یه لباس استین بند و یه شلواره مشکی رفتیم پایین همه دخترا لباسه باز پوشیده بودن و ارایش کرده بودن
ات:اخه کی می خواد نامزد همیچین ادم سگ
۲۲.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.