" عشق ابدی "
" عشق ابدی "
پارت پنج
جیمین ا.ت رو رسوند بیمارستان و دکترا سریع خودشون رو رسوندن
( سی مین بعد )
دکتر اومد بیرون و خواست که حال ا.ت رو به جیمین بگه ولی جیمین رفته بود عذاب وجدان جیمین نمیتونست بزاره که با ا.ت چشم تو چشم شه پس برای چند روزی رفت ویلای توی جنگلش
ا.ت مرخص شد و قرار شد سوهی مراقبش باشه
سوجین و اون وو هم هر روز میومدن و به ا.ت سر میزدن
بعد یک هفته جیمین برگشت خونه
ا.ت ویو :
دیگه کاملا خوب شده بودم جای زخمم رفته بود ولی دلتنگ و نگرانش بودم گرفتم خوابیم
( صبح )
از خواب بیدار شدم و بوی امریکانو میومد ؛ فکر کردم سوهیه اومده و داره صبحونه میخوره ولی اون...
اون جیمین بود
دویدم و پریدم بغلش :)
+ کجا هق بودی؟
- جنگل
+ چرا هق رفتی؟ هق میدونی چقدر هق دلتنگت بود هق
- گریه نکن بیبی گرلم نزار اشک منم در بیاد
+ چرا هق رفتی؟
- نمیتونستم تو چشمات نگاه کنم
+ دستات هق چیشده هق؟
- خب...از اعصبانیت مشت کوبیدم به دیوار و خودمو تنبیح کردم:)
+ هق چرا این کارو هق کردی؟ نباید هق میکردی
- اخه...
+ دیگه هق نمیزارم اسیب هق ببینی
- ببین کی اینو میگه ( پوزخند )
تو خودت نیاز داری یکی ازت مراقبت کنه که جوجو
+ 😭
- گریه نکن
ا.ت ویو :
چند دقیقه تو بغلش موندم دلتنگش بودم...خیلی دلتنگش بودم بعد ده مین به دستاش پماد زدم تا خوب شه و با هم شام خوردیم شب سرمو گذاشتم رو سینه هاش و خوابم برد و اون همچنان برام داستان تعریف میکرد
( فردا )
همزمان با جیمین بلند شدم
صبحونه خوردیم و جیمین رفت شرکت منم رفتم یکم بیرون دور بزنم و برای عروسی سوهی لباس بخرم
بعد چهل مین جیمین بهم زنگ زد و اومد به مغازه ای که رفته بودم تا با هم لباس بخریم
واقعا سوهی و اون وو بهم میومدن ولی حتی یک ماه هم از اعترافشون نگذشته بود حتی منم نمیدونستم این دوتا همو دوس دارن ولی خب...چه کنم سوهی عه دیگه😄
داشتم با جیمین لباس انتخاب میکردم که احساس کردم پاهام خیلی درد میکنن رفتیم با جیمین و ناهار خوردیم بعدشم دوباره رفتیم لباس، ببینیم
کت و شلواری که جیمین خرید منو محوش کرد با خودم گفتم یه مرد چقدر میتونه کیوت و هات باشه
که چشمم به یه لباس قشنگ خورد
+ جیمین اونو ببین چقدر قشنگه
- کوتاه نیست بیبی گرلم؟میخوای امشب....
+ هیشششش عهههه خیلی خوشگله بزار بخرمش دیگه 🥺
- فقط بخاطر جبران اشتباهم میزارم
+ مرسی ددی🥺🐣
- خواهش جوجو
ا.ت ویو :
لباس و خریدیم و کم کم برای فردا داشتیم اماده میشدیم که یهو...
پارت پنج
جیمین ا.ت رو رسوند بیمارستان و دکترا سریع خودشون رو رسوندن
( سی مین بعد )
دکتر اومد بیرون و خواست که حال ا.ت رو به جیمین بگه ولی جیمین رفته بود عذاب وجدان جیمین نمیتونست بزاره که با ا.ت چشم تو چشم شه پس برای چند روزی رفت ویلای توی جنگلش
ا.ت مرخص شد و قرار شد سوهی مراقبش باشه
سوجین و اون وو هم هر روز میومدن و به ا.ت سر میزدن
بعد یک هفته جیمین برگشت خونه
ا.ت ویو :
دیگه کاملا خوب شده بودم جای زخمم رفته بود ولی دلتنگ و نگرانش بودم گرفتم خوابیم
( صبح )
از خواب بیدار شدم و بوی امریکانو میومد ؛ فکر کردم سوهیه اومده و داره صبحونه میخوره ولی اون...
اون جیمین بود
دویدم و پریدم بغلش :)
+ کجا هق بودی؟
- جنگل
+ چرا هق رفتی؟ هق میدونی چقدر هق دلتنگت بود هق
- گریه نکن بیبی گرلم نزار اشک منم در بیاد
+ چرا هق رفتی؟
- نمیتونستم تو چشمات نگاه کنم
+ دستات هق چیشده هق؟
- خب...از اعصبانیت مشت کوبیدم به دیوار و خودمو تنبیح کردم:)
+ هق چرا این کارو هق کردی؟ نباید هق میکردی
- اخه...
+ دیگه هق نمیزارم اسیب هق ببینی
- ببین کی اینو میگه ( پوزخند )
تو خودت نیاز داری یکی ازت مراقبت کنه که جوجو
+ 😭
- گریه نکن
ا.ت ویو :
چند دقیقه تو بغلش موندم دلتنگش بودم...خیلی دلتنگش بودم بعد ده مین به دستاش پماد زدم تا خوب شه و با هم شام خوردیم شب سرمو گذاشتم رو سینه هاش و خوابم برد و اون همچنان برام داستان تعریف میکرد
( فردا )
همزمان با جیمین بلند شدم
صبحونه خوردیم و جیمین رفت شرکت منم رفتم یکم بیرون دور بزنم و برای عروسی سوهی لباس بخرم
بعد چهل مین جیمین بهم زنگ زد و اومد به مغازه ای که رفته بودم تا با هم لباس بخریم
واقعا سوهی و اون وو بهم میومدن ولی حتی یک ماه هم از اعترافشون نگذشته بود حتی منم نمیدونستم این دوتا همو دوس دارن ولی خب...چه کنم سوهی عه دیگه😄
داشتم با جیمین لباس انتخاب میکردم که احساس کردم پاهام خیلی درد میکنن رفتیم با جیمین و ناهار خوردیم بعدشم دوباره رفتیم لباس، ببینیم
کت و شلواری که جیمین خرید منو محوش کرد با خودم گفتم یه مرد چقدر میتونه کیوت و هات باشه
که چشمم به یه لباس قشنگ خورد
+ جیمین اونو ببین چقدر قشنگه
- کوتاه نیست بیبی گرلم؟میخوای امشب....
+ هیشششش عهههه خیلی خوشگله بزار بخرمش دیگه 🥺
- فقط بخاطر جبران اشتباهم میزارم
+ مرسی ددی🥺🐣
- خواهش جوجو
ا.ت ویو :
لباس و خریدیم و کم کم برای فردا داشتیم اماده میشدیم که یهو...
۶.۴k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.