:)
بــسم رب چشاش :)👀
رمـــ«عشق بی وفا»ــان 🙂
دیانا : دفتر خاطراتمو برداشتم.. بازش کردم..
هعی چ روزایی بود عاا..
خوب دفتر خاطرات قدیمی بعد از 3 سال اومدم باهات بازم درد و دل کنم.. امروز بابا ی حرفایی ب من گف.. دوباره ب اون حرفا فک کردم... از پنجره ب بیرون نگا کردم.. بارون میومد..
چقد بغضیم امروز..:)
ت این 3 سال اتفاقای خیلی عجیبی افتاد ولی هیچ کدومش عین این دلمو نسوزوند.. ن.. اخع امکان نداره..
بابا ی چیزی میگه دیگه.. ت این فکرا بودم ک در اتاقم وا شد..
بابا ی دیانا :اجازه هس؟!
دیانا:همونطوری ک رو تخت نشسته بودم.. سرمو پایین انداختم ..
بابای دیانا: رفتم پیشش نشستم.. خوب دیانا ..
چیزایی ک بهت گفتم حقیقت بود..
باید باورش کنی.. درسته سخته ولی تو میتونی.. چن سال منو مامانت از این دکتر ب اون دکتر ع اون دکتر ب این دکتر اواره و سرگردان بودیم.. مامانت بخاطر مریضیش نمیتونست بچه دار..بشه.. خیلی عذاب میکشید..
منم دوست نداشتم ناراحتی اونو ببینم.. ولی.. ولی دلم میخواست منم بابا بشم
ی روزی مامانت شکم درد شدیدی گرف وقتی اومدیم دکتر گف.. حامله س..
با اینکه امکان پذیر نبود..
ولی با ازمایش مطمعن شدیم ک مامانت حاملس دوتا مونم از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم.. گذشتو گذشت وقتی مامانت رف اتاق عمل.. بعد چن لحظه دکترا گفتن بچه بزور تحمل کرده و بخاطر بیماری مامانت مرده..
این برام خیلی بد بود داشتم از بیمارستان بیرون میرفتم ک....
ی خانواده ای جلومو گرف.. دستشون ی بچه بود.. گفتن میخوان بفروشن.. ب پولش احتیاج دارن.. منم از اونجایی ک مامانت بیهوش بود دلم نمیخواست ناراحت بشه.. بچه رو خریدم.. الان بعد 25 سال اومدم...
پارت بعد 70 کامنت 🙂👀
لایک و سیوم یادتون نره :)
رمـــ«عشق بی وفا»ــان 🙂
دیانا : دفتر خاطراتمو برداشتم.. بازش کردم..
هعی چ روزایی بود عاا..
خوب دفتر خاطرات قدیمی بعد از 3 سال اومدم باهات بازم درد و دل کنم.. امروز بابا ی حرفایی ب من گف.. دوباره ب اون حرفا فک کردم... از پنجره ب بیرون نگا کردم.. بارون میومد..
چقد بغضیم امروز..:)
ت این 3 سال اتفاقای خیلی عجیبی افتاد ولی هیچ کدومش عین این دلمو نسوزوند.. ن.. اخع امکان نداره..
بابا ی چیزی میگه دیگه.. ت این فکرا بودم ک در اتاقم وا شد..
بابا ی دیانا :اجازه هس؟!
دیانا:همونطوری ک رو تخت نشسته بودم.. سرمو پایین انداختم ..
بابای دیانا: رفتم پیشش نشستم.. خوب دیانا ..
چیزایی ک بهت گفتم حقیقت بود..
باید باورش کنی.. درسته سخته ولی تو میتونی.. چن سال منو مامانت از این دکتر ب اون دکتر ع اون دکتر ب این دکتر اواره و سرگردان بودیم.. مامانت بخاطر مریضیش نمیتونست بچه دار..بشه.. خیلی عذاب میکشید..
منم دوست نداشتم ناراحتی اونو ببینم.. ولی.. ولی دلم میخواست منم بابا بشم
ی روزی مامانت شکم درد شدیدی گرف وقتی اومدیم دکتر گف.. حامله س..
با اینکه امکان پذیر نبود..
ولی با ازمایش مطمعن شدیم ک مامانت حاملس دوتا مونم از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم.. گذشتو گذشت وقتی مامانت رف اتاق عمل.. بعد چن لحظه دکترا گفتن بچه بزور تحمل کرده و بخاطر بیماری مامانت مرده..
این برام خیلی بد بود داشتم از بیمارستان بیرون میرفتم ک....
ی خانواده ای جلومو گرف.. دستشون ی بچه بود.. گفتن میخوان بفروشن.. ب پولش احتیاج دارن.. منم از اونجایی ک مامانت بیهوش بود دلم نمیخواست ناراحت بشه.. بچه رو خریدم.. الان بعد 25 سال اومدم...
پارت بعد 70 کامنت 🙂👀
لایک و سیوم یادتون نره :)
۶۷.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.