پارت ۱۷
ساعت نزدیکای سه شب بود رفتم و لباسای مشکی پوشیدم که توی تاریکیه شب معلوم نباشه رفتم و محلول بیهوش کننده پیدا کردم و برداشتم.. یه اسلحه برای احتیاط برداشتم و از خونه زدم بیرون میدونستم خونه کجاست...دور بود ولی با ماشین رفتم و ده مین بعد رسیدم اروم اروم رفتم و دستمو گذاشتم روی دستگیره و اوردم پایین که در باز شد خیلی اروم بازش کردم و رفتم داخل ا.ت کنار بخاری خوابش برده بود حتی یه ملحفه هم بهش نداده بودن اروم اروم بدون سرو صدایی رفتم و اتاق رو نگاه کردم مادرش بود خیلی اروم برگشتم و رفتم سمت ا.ت و اروم دستمال رو برداشتم از توی جیبم و گذاشتم جلوی دهن و دماغش که بیدار شد سریع دستمو گذاشتم رو چشماش که بلند شد دستم رو از روی چشماش بر نداشتم و مجبور شدم دستمال رو بیشتر فشار بدم که بیهوش بشه...با دستای یخ زده و ضعیفش لباسم رو گرفته بود تقلا میکرد فرار کنه ولی دیگه دارو اثر کرده بود و اروم اروم دستم رو ول کرد....
به صورت سفیدش نگاه میکردم...باورم نمیشد چیکار کردم باهاش..معلوم بود گریه کرده بود...صورتش از سرما قرمز شده بود سریع و اروم از خونه اومدم بیرون و در رو بستم در ماشین رو باز کردم و ا.ت رو گذاشتم توی ماشین و یه پتوی گرم انداختم روش...حرکت کردم به یکی از خونه هامون....اون خونه که توش بودیم رو داده بودم به ا.ت...چند مینی گذشت و رسیدیم قبل از اینکه پیاده شم نفس عمیقی کشیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم در طرف ا.ت رو باز کنم در رو باز کردم و ا.ت رو اروم اروم بغل کردم و رفتم جلوی در،در اثر انگشتی بود و سریع باز شد میخواستم ا.ت رو بزارم رو تخت که بلند شد و گریه کرد سریع از بغلم با عجله اومد بیرون و رفت سمت در ولی باز نشد به در تکیه داده بود و بهم با ترس و هق هق نگاه میکرد
ا.ت:ولم کن بزار برم... ازم چی میخوای
تهیونگ:ببین ا.ت دارم جدی میگم اگه بخای سروصدا کنی دست و پاهاتو میبندم به این تخت پس اروم باش
گوشیمو از جیبم در آوردم و به پدر ا.ت زنگ زدم یکم بوق خورد و جواب داد
پدر ا.ت:بله
تهیونگ:پدر کیم ا.ت
پدر ا.ت:فرمایش
تهیونگ:...اقای کیم فکر اینجاشو نکرده بودی به قتل رسوندن پدرم تاوان هم داره *نیشخند*به ا.ت نگاه میکنه*
دخترت اینجا پیش منه...اگه تا یک ربع دیگه اینجا نباشی دیگه دخترت زنده نمیمونه میتونی صداشو بشنوی...
گوشی رو گرفتم سمت ا.ت
ا.ت:بابا.. لطفاً بیا نجاتم بده بابا من میترسم
به صورت سفیدش نگاه میکردم...باورم نمیشد چیکار کردم باهاش..معلوم بود گریه کرده بود...صورتش از سرما قرمز شده بود سریع و اروم از خونه اومدم بیرون و در رو بستم در ماشین رو باز کردم و ا.ت رو گذاشتم توی ماشین و یه پتوی گرم انداختم روش...حرکت کردم به یکی از خونه هامون....اون خونه که توش بودیم رو داده بودم به ا.ت...چند مینی گذشت و رسیدیم قبل از اینکه پیاده شم نفس عمیقی کشیدم و از ماشین پیاده شدم و رفتم در طرف ا.ت رو باز کنم در رو باز کردم و ا.ت رو اروم اروم بغل کردم و رفتم جلوی در،در اثر انگشتی بود و سریع باز شد میخواستم ا.ت رو بزارم رو تخت که بلند شد و گریه کرد سریع از بغلم با عجله اومد بیرون و رفت سمت در ولی باز نشد به در تکیه داده بود و بهم با ترس و هق هق نگاه میکرد
ا.ت:ولم کن بزار برم... ازم چی میخوای
تهیونگ:ببین ا.ت دارم جدی میگم اگه بخای سروصدا کنی دست و پاهاتو میبندم به این تخت پس اروم باش
گوشیمو از جیبم در آوردم و به پدر ا.ت زنگ زدم یکم بوق خورد و جواب داد
پدر ا.ت:بله
تهیونگ:پدر کیم ا.ت
پدر ا.ت:فرمایش
تهیونگ:...اقای کیم فکر اینجاشو نکرده بودی به قتل رسوندن پدرم تاوان هم داره *نیشخند*به ا.ت نگاه میکنه*
دخترت اینجا پیش منه...اگه تا یک ربع دیگه اینجا نباشی دیگه دخترت زنده نمیمونه میتونی صداشو بشنوی...
گوشی رو گرفتم سمت ا.ت
ا.ت:بابا.. لطفاً بیا نجاتم بده بابا من میترسم
۱۶.۳k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.