قدرت عشق Part 15

ویو فردا صبح

هانا ـ هی رانگ بلند شو دیر شد

رانگ ـ ولم کن بزار یکم دیگه بخوابم

هانا ـ بلند نمیشی نه

رانگ ـ نه

هانا ـ با یه دوش اب سرد چه جوری

رانگ ـ.......

هانا ـ سکوت نشانه ی رضایت هست

و یه پارچ اب سرد روی سرش خالی کرد

رانگ مثل جن زده ها از خواب بیدار شد

رانگ ـ چیکار کردی هانا دارم یخ میزنم

هانا ـ خودت گفتی

رانگ ـ مگه من دیوونه ام

هانا ـ چیزی نگفتی ولی وقتی گفتم هیچی نگفتی مگه خودت نبودی که سکوت نشان رضایت هست

رانگ ـ حالا چرا بیدارم کردی

هانا ـ مگه قرار نبود امروز بریم اردو

رانگ. وای اصلا یادم نبود خالا بدو برو اماده سو حرکت کنیم

هانا ـ تو اول برو خودت رو خشک کن بعدشم بیا پایین یه چیزی بخوریم بعد وسایلا رو میزاریم میریم با مدرسه که نمی خوایم بریم مه بگیم سر پقت نرسیدیم

رانگ ـ راست می گی

و بعدشرانگ رفت خودش رو خشک مرد و یه لباس دیگه پوشید و رفت پایین دید که هانا یه میز پر از خراکی ها جورواجور چیده

رانگ. به به ببین چی درست کردی حالا بزار بخورم ببینم دستپختت چه توره

هانا ـ بیا بخور و نظر بده

رانگ یه لقمه رو توی دهنش گذاشت
و قیافش یه جوری شد

هانا ـ چی شده بده

رانگ ـ شوخی کردم خیلی خوشمزست مثل تو
(عه بچه ها شما هم مثل من منحرف شدین)