ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ᴇɪɢʜᴛ
[ویو ات]
ات: برو گمشو اونور اونی که پیشمه شوهرمه شوهرمم
&: چی میشه یه سیروس به من بدی قول میدم جیغات بره رو هوا
بورام از دستشویی اومد با دستم بهش تنه زدم که دستم گرفت
&: دیگه قرار نیست فرار کنی
بورام هلش داد عقب در باز کردم که با قیافه جونگکوک مواجه شدم
جونگکوک: دوتایی اینجا چه غلطی میکنین (باعصبانیت)
اب دهنمو قورت دادم گفتم: بورام دستشویی داشت ترسید بیاد من اومدم باهاش
&: اخ دخترعه
برگشتم پشتمو نگاه دیدم این پسره هم تازه متوجه جونگکوک شده بود
&: خانم دستبندتون افتاد (روبه بورام)
بورام دستبندشو محکم گرفت رفت جلو
ات: خب بیا بریم دیگه
دیدم دستمو محکم گرفت کشون کشون برد
ات: یواش دردم اومد
پرتم کرد رو صندلی که مچ دستم خم شد
نشست رو صندلی
بورام: اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: بزار برسیم بعد هرزگیتو کن (باعصبانیت)
ات: ولی منکه تقصیر نداشتم (بابغض)
یونگ: مشکلی پیش اومده؟
جونگکوک: این پسره با خانوادهاش نباید پاشون برسه سئول
با چشمایی تعجب بهش نگاه کردم
ات: میخوای بکشیش لعنتی
جونگکوک: وهن فاکیتو ببند یا میخوای ببندم هوم؟
بغض داشت گلوم رو چنگ میزد خیلی سعی کردم گریه نکنم تا موقع فرود اومدن هواپیما چیزی نگفتم
▪︎a few hours later▪︎
هواپیما فرود اومد بود اصلا صورت جونگکوک نگاه نکردم یه ماشین بزرگ مشکی جلوی هواپیما بود
یونگ: پیاده شید سوار اون ماشین شید
دست بورام رو گرفتم از پله های هواپیما اومدم پایین رفتیم سوار ماشین شدیم یونگ هم اومد جز جونگکوک
ات: جونگکوک کجاست؟
یونگ: کتر داشت رفت
ات: رفته اونارو بکشه اره اون قاتله من با اون قاتل هیجا نمیام
یونگ: بهتره اینارو جلوش نگی صبر من حدی داره ولی اون صبر حالیش نیست
▪︎a few mines later▪︎
ماشین جلوی عمارت وایساد پامو گذاشتم بیرون از ماشین به عمارت نگاه کردم لعنتی بور نمیکردم دوباره برگردم اینجا جایی که زندگیمو با جونگکوک شروع کنیم
یونگ: برید داخل
داخل عمارت شدیم که داشتن با تعجب بهم نگاه میکردند شروع کردند پچ پچ کردند
خدمتکار۱: وایی خانم ات برای چی برگشته؟
خدمتکار۲: وایی با اینکه اقای جونگکوک اینقدر عذابش داده برگشته؟
خدمتکار۳: شاید به خواست خودش برنگشته
بورام بل دستش بهم زد
بورام: هیی ات اینجا چقد بزرگه
اوم به پله های روبه اتاق بالا نگاه کردم یادم اون لحظه افتادم که جونگکوک از موهام کشون کشون روی این پله ها میکشوند داشتم همه جارو نگاه میکردم که با صدای یه زنگ به عقبم نگاه کردم که اون....
[ویو ات]
ات: برو گمشو اونور اونی که پیشمه شوهرمه شوهرمم
&: چی میشه یه سیروس به من بدی قول میدم جیغات بره رو هوا
بورام از دستشویی اومد با دستم بهش تنه زدم که دستم گرفت
&: دیگه قرار نیست فرار کنی
بورام هلش داد عقب در باز کردم که با قیافه جونگکوک مواجه شدم
جونگکوک: دوتایی اینجا چه غلطی میکنین (باعصبانیت)
اب دهنمو قورت دادم گفتم: بورام دستشویی داشت ترسید بیاد من اومدم باهاش
&: اخ دخترعه
برگشتم پشتمو نگاه دیدم این پسره هم تازه متوجه جونگکوک شده بود
&: خانم دستبندتون افتاد (روبه بورام)
بورام دستبندشو محکم گرفت رفت جلو
ات: خب بیا بریم دیگه
دیدم دستمو محکم گرفت کشون کشون برد
ات: یواش دردم اومد
پرتم کرد رو صندلی که مچ دستم خم شد
نشست رو صندلی
بورام: اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: بزار برسیم بعد هرزگیتو کن (باعصبانیت)
ات: ولی منکه تقصیر نداشتم (بابغض)
یونگ: مشکلی پیش اومده؟
جونگکوک: این پسره با خانوادهاش نباید پاشون برسه سئول
با چشمایی تعجب بهش نگاه کردم
ات: میخوای بکشیش لعنتی
جونگکوک: وهن فاکیتو ببند یا میخوای ببندم هوم؟
بغض داشت گلوم رو چنگ میزد خیلی سعی کردم گریه نکنم تا موقع فرود اومدن هواپیما چیزی نگفتم
▪︎a few hours later▪︎
هواپیما فرود اومد بود اصلا صورت جونگکوک نگاه نکردم یه ماشین بزرگ مشکی جلوی هواپیما بود
یونگ: پیاده شید سوار اون ماشین شید
دست بورام رو گرفتم از پله های هواپیما اومدم پایین رفتیم سوار ماشین شدیم یونگ هم اومد جز جونگکوک
ات: جونگکوک کجاست؟
یونگ: کتر داشت رفت
ات: رفته اونارو بکشه اره اون قاتله من با اون قاتل هیجا نمیام
یونگ: بهتره اینارو جلوش نگی صبر من حدی داره ولی اون صبر حالیش نیست
▪︎a few mines later▪︎
ماشین جلوی عمارت وایساد پامو گذاشتم بیرون از ماشین به عمارت نگاه کردم لعنتی بور نمیکردم دوباره برگردم اینجا جایی که زندگیمو با جونگکوک شروع کنیم
یونگ: برید داخل
داخل عمارت شدیم که داشتن با تعجب بهم نگاه میکردند شروع کردند پچ پچ کردند
خدمتکار۱: وایی خانم ات برای چی برگشته؟
خدمتکار۲: وایی با اینکه اقای جونگکوک اینقدر عذابش داده برگشته؟
خدمتکار۳: شاید به خواست خودش برنگشته
بورام بل دستش بهم زد
بورام: هیی ات اینجا چقد بزرگه
اوم به پله های روبه اتاق بالا نگاه کردم یادم اون لحظه افتادم که جونگکوک از موهام کشون کشون روی این پله ها میکشوند داشتم همه جارو نگاه میکردم که با صدای یه زنگ به عقبم نگاه کردم که اون....
۲۲.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.