part: 2
داشتم موهامو میشستم که صدای یون کیونگ از بیرون میومد که داش غر میزد
یون کیونگ: هوی هانا زودباش بیا بیرون 1ساعته رفتی دیر میرسیم واسه تمرین
هانا: اومدم اومدم
حولمو پوشیدمو رفتم بیرون
هانا: حالا برو
یون کیونگ: حیف وقت نداریم وگرنه میدونستم چیکارت کنم
و بدو بدو رف داخل حموم
هانا: یااااا مگه چیکار کردم
بیخیال شدمو رفتم لباس پوشیدم(اسلاید1)و موهامم زود خشک کردم کلاه باکتمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق
یونجی: چه عجب اماده شدی
هانا: یون کیونگ هنوز حمومه
یونجی: آععععععع من چیکار کنم از دست اینا
لونا: هوی یون کیونگ زود بیا بیرون(داد)
یون کیونگ همینطور که با حوله مشغول خشک کردن موهاش بود از اتاق اومد بیرون
یون کیونگ: تقصیر هانا بود دیر از حموم درومد
خودمو زدم به اون راه و سرمو خاروندم و ی سرفه الکی کردم
هانا: ام اشکال نداره این یبار ببخشش
یونجی: خدا خودت منو نجات بده،
یون کیونگ تو ام زود لباس بپوش بریم
بلاخره یون کیونگ لباس پوشید و اومد تا خواستیم از در بریم بیرون یادم افتاد ماسک برنداشتم
هانا: اونی ماسک مشکیه من کجاس
سوهی: رو میز گذاشتمش یادم رف بیارم زود بیارش
زود برگشتم داخل سالن و ماسکمو از رو میز برداشتم و از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و سمت کمپانی حرکت کردیم
وقتی رسیدیم جلوی کمپانی راننده در ماشینو برامونبازکرد و یکی یکی ازماشین پیاده شدیم خبرنگارا ریختن سرمون و همش عمس میگرفتنو سوال میپرسیدن که بادیگاردا ازمون دورشون کردن و مام هرچی جلوتر میرفتیم بهشون تعظیم میکردیم تا بلاخره رسیدیم داخل کمپانی
لونا: آخیش نجات پیدا کردیم
همینجوری که مشغول دراووردن ماسکم از روی صورتم بودم گفتم
هانا: یروز لهمون میکنن باید بیان جنازمونو از زیر پاشون جمع کنن
بعد این حرفم سوهی محکم زد پس کله ام
سوهی: یون کیونگ به حسابت میرسم نگا این بچرو چیکار کردی اینا چیه بهش یاد میدی
هانا: تا جنگ جهانی سوم سر تربیت من راه نیوفتاده بریم سر تمرینمون
_جنگ جهانی سوم هم واسه تربیت تو کمه
با برگشتن به پشت سرم و کشیده شدن نگاهم به سمت صدا
با پسر قد کوتاه و مو قهوه ای که دستاشو توی شلوار جینش فرو کرده بودو کنار اعضای گروهش وایساده بود درسته این همون موچی خوشمزه خودمون جیمینه
یون کیونگ: هوی هانا زودباش بیا بیرون 1ساعته رفتی دیر میرسیم واسه تمرین
هانا: اومدم اومدم
حولمو پوشیدمو رفتم بیرون
هانا: حالا برو
یون کیونگ: حیف وقت نداریم وگرنه میدونستم چیکارت کنم
و بدو بدو رف داخل حموم
هانا: یااااا مگه چیکار کردم
بیخیال شدمو رفتم لباس پوشیدم(اسلاید1)و موهامم زود خشک کردم کلاه باکتمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق
یونجی: چه عجب اماده شدی
هانا: یون کیونگ هنوز حمومه
یونجی: آععععععع من چیکار کنم از دست اینا
لونا: هوی یون کیونگ زود بیا بیرون(داد)
یون کیونگ همینطور که با حوله مشغول خشک کردن موهاش بود از اتاق اومد بیرون
یون کیونگ: تقصیر هانا بود دیر از حموم درومد
خودمو زدم به اون راه و سرمو خاروندم و ی سرفه الکی کردم
هانا: ام اشکال نداره این یبار ببخشش
یونجی: خدا خودت منو نجات بده،
یون کیونگ تو ام زود لباس بپوش بریم
بلاخره یون کیونگ لباس پوشید و اومد تا خواستیم از در بریم بیرون یادم افتاد ماسک برنداشتم
هانا: اونی ماسک مشکیه من کجاس
سوهی: رو میز گذاشتمش یادم رف بیارم زود بیارش
زود برگشتم داخل سالن و ماسکمو از رو میز برداشتم و از خونه اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و سمت کمپانی حرکت کردیم
وقتی رسیدیم جلوی کمپانی راننده در ماشینو برامونبازکرد و یکی یکی ازماشین پیاده شدیم خبرنگارا ریختن سرمون و همش عمس میگرفتنو سوال میپرسیدن که بادیگاردا ازمون دورشون کردن و مام هرچی جلوتر میرفتیم بهشون تعظیم میکردیم تا بلاخره رسیدیم داخل کمپانی
لونا: آخیش نجات پیدا کردیم
همینجوری که مشغول دراووردن ماسکم از روی صورتم بودم گفتم
هانا: یروز لهمون میکنن باید بیان جنازمونو از زیر پاشون جمع کنن
بعد این حرفم سوهی محکم زد پس کله ام
سوهی: یون کیونگ به حسابت میرسم نگا این بچرو چیکار کردی اینا چیه بهش یاد میدی
هانا: تا جنگ جهانی سوم سر تربیت من راه نیوفتاده بریم سر تمرینمون
_جنگ جهانی سوم هم واسه تربیت تو کمه
با برگشتن به پشت سرم و کشیده شدن نگاهم به سمت صدا
با پسر قد کوتاه و مو قهوه ای که دستاشو توی شلوار جینش فرو کرده بودو کنار اعضای گروهش وایساده بود درسته این همون موچی خوشمزه خودمون جیمینه
۴.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.