رمان عشق لجباز من
پارت ۱۰
ارسلان
دیانا همینطوری یه بند با دوستش حرف میزد و میگفت و میخندید
کلاسای دوستش که تموم شد دوستش رفت و منو دیانا موندیم فقط عسل و مدیسا هم امروز دانشگاه نیومده ان
داشتیم میرفتیم خونه که یه پسره اومد سمت دیانا
*شماره بدم جر بدی
دست دیانا رو گرفتم گفتم لازم نکرده برو
یه حس عجیب خوبی گرفتم نمیدونم چرا اصن چرا باید سر دیانا غیرتی باشم؟یکی از دلایلی که از دیانا بدم میاد همینه که شبیه مهدیه اس دوس ندارم اصن یادش بیوفتم
دیانا:مرسی
ارسلان:خواهش میکنم اها راستی
دیانا:چیه؟
فکر کردم بهتره بهش نگم تا خود نیکا بهش بگه
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
ارسلان
دیانا همینطوری یه بند با دوستش حرف میزد و میگفت و میخندید
کلاسای دوستش که تموم شد دوستش رفت و منو دیانا موندیم فقط عسل و مدیسا هم امروز دانشگاه نیومده ان
داشتیم میرفتیم خونه که یه پسره اومد سمت دیانا
*شماره بدم جر بدی
دست دیانا رو گرفتم گفتم لازم نکرده برو
یه حس عجیب خوبی گرفتم نمیدونم چرا اصن چرا باید سر دیانا غیرتی باشم؟یکی از دلایلی که از دیانا بدم میاد همینه که شبیه مهدیه اس دوس ندارم اصن یادش بیوفتم
دیانا:مرسی
ارسلان:خواهش میکنم اها راستی
دیانا:چیه؟
فکر کردم بهتره بهش نگم تا خود نیکا بهش بگه
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۱۵.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.