دو پارتی (وقتی روی سلامتیت حساس بود.......) پارت ۱
#وانشات
#هان
#استری_کیدز
خیلی استرس داشتی چون قرار بود جیسونگ بعد از دو هفته به خونه بیاد و قطعاً اگر میفهمید که با این شدت سرما خوردی و اینقدر حالت بده، بدجوری دعوات میکرد.
همینطوری که سرفه میکردی از استرس اینکه نکنه یک وقت جیسونگ سر برسه، ناخونات رو میجویدی که با اومدن صدای زنگ در.....چشمات چهار تا شد و سریع سرت رو به سمت در برگردوندی
+ واییی.....منو میکشه
خیلی خیلی حالت بد بود....حتی نمیتونستی راه بری و بخاطر تب شدیدی هم که داشتی بدجوری داغ کرده بودی....آروم با تمام توانی که داشتی خودتو به در رسوندی و آروم بازش کردی.
جیسونگ با دیدن وضعیتی که داشتی لبخند از روی صورتش محو شد که تو هم دیگه نتونستی تعادلت رو حفظ کنی و میخواستی بیوفتی که جیسونگ مانعش شد.
با چشمای گشاد بهت خیره شده بود
_ هی.....دختر تو چرا اینقدر داغی؟
نمیتونستی حتی حرفی بزنی چون بدجوری گلوت میسوخت و گرفته بود پس ترجیح دادی چیزی نگی
_ ا.تتتت....با توعمممم......با خودت چی کار کردی؟
صداش نسبتاً بلند بود و همینطور که توی بغلش بودی ،اون داشت با نگرانی، تمام نقاط بدنت رو برای اینکه متوجه بشه تا چه حد تبت شدیده، دست میزد که تو رو از خودش جدا کرد و با چهره ی عصبی بهت خیره شد
_ ف...فقط دو هفتهههه.....فقط دوهفتهههه نبودممم.....ببین چه بلایی سر خودت آوردی
بدجوری عصبی بود و این رو میشد از توی چشماش خوند
+ م..... متاسفم
با صدایی که از ته چاه شنیده میشد آروم زمزمه کردی که هان تورو براید استایل بغل کرد و به سمت پله ها رفت.....تو بیحال بودی ولی میتونستی بفهمی که داره تورو به سمت اتاق خوابتون میبره.
با آروم گذاشته شدنت روی سطح نرمی فهمیدی که تورو روی تخت گذاشته و با صدای قدمهاش هم متوجه ی رفتنش از اتاق شدی.
#هان
#استری_کیدز
خیلی استرس داشتی چون قرار بود جیسونگ بعد از دو هفته به خونه بیاد و قطعاً اگر میفهمید که با این شدت سرما خوردی و اینقدر حالت بده، بدجوری دعوات میکرد.
همینطوری که سرفه میکردی از استرس اینکه نکنه یک وقت جیسونگ سر برسه، ناخونات رو میجویدی که با اومدن صدای زنگ در.....چشمات چهار تا شد و سریع سرت رو به سمت در برگردوندی
+ واییی.....منو میکشه
خیلی خیلی حالت بد بود....حتی نمیتونستی راه بری و بخاطر تب شدیدی هم که داشتی بدجوری داغ کرده بودی....آروم با تمام توانی که داشتی خودتو به در رسوندی و آروم بازش کردی.
جیسونگ با دیدن وضعیتی که داشتی لبخند از روی صورتش محو شد که تو هم دیگه نتونستی تعادلت رو حفظ کنی و میخواستی بیوفتی که جیسونگ مانعش شد.
با چشمای گشاد بهت خیره شده بود
_ هی.....دختر تو چرا اینقدر داغی؟
نمیتونستی حتی حرفی بزنی چون بدجوری گلوت میسوخت و گرفته بود پس ترجیح دادی چیزی نگی
_ ا.تتتت....با توعمممم......با خودت چی کار کردی؟
صداش نسبتاً بلند بود و همینطور که توی بغلش بودی ،اون داشت با نگرانی، تمام نقاط بدنت رو برای اینکه متوجه بشه تا چه حد تبت شدیده، دست میزد که تو رو از خودش جدا کرد و با چهره ی عصبی بهت خیره شد
_ ف...فقط دو هفتهههه.....فقط دوهفتهههه نبودممم.....ببین چه بلایی سر خودت آوردی
بدجوری عصبی بود و این رو میشد از توی چشماش خوند
+ م..... متاسفم
با صدایی که از ته چاه شنیده میشد آروم زمزمه کردی که هان تورو براید استایل بغل کرد و به سمت پله ها رفت.....تو بیحال بودی ولی میتونستی بفهمی که داره تورو به سمت اتاق خوابتون میبره.
با آروم گذاشته شدنت روی سطح نرمی فهمیدی که تورو روی تخت گذاشته و با صدای قدمهاش هم متوجه ی رفتنش از اتاق شدی.
۲۶.۲k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.