پارت ۱۴
پارت ۱۴#
رامتین *نهه عه چرا اینکارو با شکمم میکنی اخه .من با این حرفش پوکیدم از خنده بین خنده هام گفتم *خیل خوب باشه کاریت ندارم
رامتین نیش خندی زد و اومد یه ناخونکی به سالاد زد و رفت تو پذیرایی پای تلویزیون منم بعداز اینکه سالادم درست کردم بلند شدم برم دوش بگیرم چون بوی غذا گرفته بودم ولی قبل از اینکه برم به رامتین اخطار دادم که ناخونک نزنه و یه دوش ۲۰ دقیقه ایی گرفتم و اومدم بیرون لباس گلبهی و شلوارک سفید پوشیدم موهام خشک کردم و از دوطرف گیس کردم و یه رژ گلبهی زدم و کمی عطر زدم و اومدم بیرون و روی مبل نشستم رامتین یه نگاه کلی به من انداخت و یه لبخند یه وری زد گفت *عافیت باشه ،من*مرسی، نگاهی به تلویزیون انداختم یه فیلم باحال پخش میشود باهم نگاه کردیم که به ساعت نگاه
کردم و بلند شدم رفتم تو اشپزخونه و دره قابلمه رو برداشتم به به چه بویی بلند شده بود کمی تست کردم دیدم دم کشیده زیرشو خاموش کردم و ظرف برداشت و برنجو کشیدم و بقیه وسایلو اوردم چیدم روی میز و در اخر سالاد رو اوردم گذاشتم رو میز تا خواستم دهن باز کنم رامتینو صدا بزنم بگم
بیاد سر میز که صدای ایفون به صدا دراومد با تعجب از اشپزخونه اومدم ییرون و روبه رامتین گفتم*کیه!!کسی که نمیدونه که ما اینجاییم .رامتین یه ابروش رو داد بالا گفت*اره من برم ببینم کیه ؟. رامتین که رفت درو باز کنه صدای رامین روژی یه پسر دیگه میومد سریع رفتم به طرف اتاق مشترکمون ویه بلوز مدل مردونه بود تا روی
رون پام میرسیدوبه رنگ سورمه ایی بود همراه یه شلوار جین سفید پوشیدم و صندل پشمی سورمه ایی خوشگلمو پوشیدم ویه تل سفیدم زدم
رفتم بیرون بچه ها تو پذیرایی بودن رفتم اون سمت با اومدن من اون پسره بلند شد با احترام سلام البته کمی تعجب کردم که فارسی صحبت میکنه
اما به روی خودم نیاوردم کردکه لبخندی زدمو سلامی کردم باهاش دست دادم و گفتم راحت باشه و بشینه و با رامین روژی سلام کردم و دست
دادم وکنار روژی نشستم که رامتینم اومد کنارمن نشست . رامین*رویا این اقا پسر همون اقا فرشادیه که قراره اینجا باهاش همکاری کنیم
لبخندی زدم گفتم*خیلی خوشبختم اقا فرشاد.اونم لبخند زدوگفت*همچنین رویا خانوم.رامین*امم زن داداش چه بوهای راه انداختی بوی خوبش تا
خونه ما اومده بودا. خنده ایی کردم و یه تای ابروم رو دادم بالاوگفتم*به نه بابا البته دروغ که حناق نیست گی کنه تو گلو داداش من شما خودتو
دعوت کردی البته خوب کاری کردیا. با این حرفم همه زدن زیر خنده و منم بلند شدم که برم تواشپزخونه روژی گفت*اجی بیام کمک؟
من* نه خواهری کاری نیست خودم انجام میدم و بعد رفتم تو اشپزخونه و به تعداد ظروف روی میز به اندازه 5نفر اضافه کردم و غذا هم که
خداروشکر به اندازه بود و خوب بود سرد نشده بود توی درگاه ایستادم با خنده گفتم*دوستان بفرمایید نهار بثیه حرفا باشه برای بعداز نهار
همه بلند شدن و اومدن تو اشپزخونه و نشستن سرمیز.فرشاد*شرمنده من مزاحم شدم.رامتین* عه فرشاد این چه حرفیه مراحمی. من* اره داداش
مزاحمت چیه خیلی خوش اومدی بلاخره ما قراره باهم همکاری کنیم پپس چه بهتر زودتر اشنا شدیم .تششکر کرد و همه مشغول خوردن نهار
خوشمزه رویا پز شدیم بله دیگه خودم از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه معلومه دیگه همه هههه سقفو بگیرین نریزه دوستان خخخ
بعد از اینکه نهار تموم شد همه تشکر کردن و
رفتن تو پذیرایی روژی هم تو جمع کردن ظرفا کمک کرد بهم ظرفا رو تو ماشین
ظرف شویی چیدم و دسری که توی یخچال بود رو اوردم بیرون نگاهی بهش انداختم اماده شده بود پیش دستی وسایلو بردم تو پذایریی رو میز
گذاشتم و ظرف دسرو اوردم . فرشاد* ابجی چرا زحمت کشیدی بابا با اینهمه ما خوردیم دیگه تکون نمی تونیم بخوریما. همه خندیدن
رامین* راست میگه زن داداش . هرکی برای خودش دسر کشید و مشغول شد بعد از اون اینقدر مسخره بازی دراوردن که از خنده منو روژی
کبود شده بودیما مابین این حرفاشون کاشف به عمل اومد که اینا چندتا معموریت باهم همکاری داشتن بخاطر همین خیلی صمیمی هستن بله
رامین*اقا یه معوریت بود گروه چیزLGBT بودن یعنی به زور تحمل کردیم اون محیطو باور کن حالا یه جا بود مجبور شدیم برقصیم <به اینجا که
رسید صداشو نازک زنونه کرد> گفت* منم مجبور شدم با این چش سفید<به رامتین اشاره کرد> برقصم وای یعنی اینقدر داغون میرقصید
کلاسم اومد پایین اصن نمیدونی خواهری چی کشیدم اونجا از دستش . اقا تا حرفش تموم شد رو هوا رفتیما منکه از شدت خنده نشستم رو زمین
روژی هم درو دیوار میجویدااا پسراهم که نگم بهتره خخخ.حالا خود رامینم خندش گرفته بود با همون لحن ادامه داد*حالا خوبه رفصش داغون
بودا میخواستن اینو از دستم درارن اینم هی افر چ**س میومد کثافت. ما بین خندهام که نصفم جا اومد گفتم* توروخخ
رامتین *نهه عه چرا اینکارو با شکمم میکنی اخه .من با این حرفش پوکیدم از خنده بین خنده هام گفتم *خیل خوب باشه کاریت ندارم
رامتین نیش خندی زد و اومد یه ناخونکی به سالاد زد و رفت تو پذیرایی پای تلویزیون منم بعداز اینکه سالادم درست کردم بلند شدم برم دوش بگیرم چون بوی غذا گرفته بودم ولی قبل از اینکه برم به رامتین اخطار دادم که ناخونک نزنه و یه دوش ۲۰ دقیقه ایی گرفتم و اومدم بیرون لباس گلبهی و شلوارک سفید پوشیدم موهام خشک کردم و از دوطرف گیس کردم و یه رژ گلبهی زدم و کمی عطر زدم و اومدم بیرون و روی مبل نشستم رامتین یه نگاه کلی به من انداخت و یه لبخند یه وری زد گفت *عافیت باشه ،من*مرسی، نگاهی به تلویزیون انداختم یه فیلم باحال پخش میشود باهم نگاه کردیم که به ساعت نگاه
کردم و بلند شدم رفتم تو اشپزخونه و دره قابلمه رو برداشتم به به چه بویی بلند شده بود کمی تست کردم دیدم دم کشیده زیرشو خاموش کردم و ظرف برداشت و برنجو کشیدم و بقیه وسایلو اوردم چیدم روی میز و در اخر سالاد رو اوردم گذاشتم رو میز تا خواستم دهن باز کنم رامتینو صدا بزنم بگم
بیاد سر میز که صدای ایفون به صدا دراومد با تعجب از اشپزخونه اومدم ییرون و روبه رامتین گفتم*کیه!!کسی که نمیدونه که ما اینجاییم .رامتین یه ابروش رو داد بالا گفت*اره من برم ببینم کیه ؟. رامتین که رفت درو باز کنه صدای رامین روژی یه پسر دیگه میومد سریع رفتم به طرف اتاق مشترکمون ویه بلوز مدل مردونه بود تا روی
رون پام میرسیدوبه رنگ سورمه ایی بود همراه یه شلوار جین سفید پوشیدم و صندل پشمی سورمه ایی خوشگلمو پوشیدم ویه تل سفیدم زدم
رفتم بیرون بچه ها تو پذیرایی بودن رفتم اون سمت با اومدن من اون پسره بلند شد با احترام سلام البته کمی تعجب کردم که فارسی صحبت میکنه
اما به روی خودم نیاوردم کردکه لبخندی زدمو سلامی کردم باهاش دست دادم و گفتم راحت باشه و بشینه و با رامین روژی سلام کردم و دست
دادم وکنار روژی نشستم که رامتینم اومد کنارمن نشست . رامین*رویا این اقا پسر همون اقا فرشادیه که قراره اینجا باهاش همکاری کنیم
لبخندی زدم گفتم*خیلی خوشبختم اقا فرشاد.اونم لبخند زدوگفت*همچنین رویا خانوم.رامین*امم زن داداش چه بوهای راه انداختی بوی خوبش تا
خونه ما اومده بودا. خنده ایی کردم و یه تای ابروم رو دادم بالاوگفتم*به نه بابا البته دروغ که حناق نیست گی کنه تو گلو داداش من شما خودتو
دعوت کردی البته خوب کاری کردیا. با این حرفم همه زدن زیر خنده و منم بلند شدم که برم تواشپزخونه روژی گفت*اجی بیام کمک؟
من* نه خواهری کاری نیست خودم انجام میدم و بعد رفتم تو اشپزخونه و به تعداد ظروف روی میز به اندازه 5نفر اضافه کردم و غذا هم که
خداروشکر به اندازه بود و خوب بود سرد نشده بود توی درگاه ایستادم با خنده گفتم*دوستان بفرمایید نهار بثیه حرفا باشه برای بعداز نهار
همه بلند شدن و اومدن تو اشپزخونه و نشستن سرمیز.فرشاد*شرمنده من مزاحم شدم.رامتین* عه فرشاد این چه حرفیه مراحمی. من* اره داداش
مزاحمت چیه خیلی خوش اومدی بلاخره ما قراره باهم همکاری کنیم پپس چه بهتر زودتر اشنا شدیم .تششکر کرد و همه مشغول خوردن نهار
خوشمزه رویا پز شدیم بله دیگه خودم از خودم تعریف نکنم کی تعریف کنه معلومه دیگه همه هههه سقفو بگیرین نریزه دوستان خخخ
بعد از اینکه نهار تموم شد همه تشکر کردن و
رفتن تو پذیرایی روژی هم تو جمع کردن ظرفا کمک کرد بهم ظرفا رو تو ماشین
ظرف شویی چیدم و دسری که توی یخچال بود رو اوردم بیرون نگاهی بهش انداختم اماده شده بود پیش دستی وسایلو بردم تو پذایریی رو میز
گذاشتم و ظرف دسرو اوردم . فرشاد* ابجی چرا زحمت کشیدی بابا با اینهمه ما خوردیم دیگه تکون نمی تونیم بخوریما. همه خندیدن
رامین* راست میگه زن داداش . هرکی برای خودش دسر کشید و مشغول شد بعد از اون اینقدر مسخره بازی دراوردن که از خنده منو روژی
کبود شده بودیما مابین این حرفاشون کاشف به عمل اومد که اینا چندتا معموریت باهم همکاری داشتن بخاطر همین خیلی صمیمی هستن بله
رامین*اقا یه معوریت بود گروه چیزLGBT بودن یعنی به زور تحمل کردیم اون محیطو باور کن حالا یه جا بود مجبور شدیم برقصیم <به اینجا که
رسید صداشو نازک زنونه کرد> گفت* منم مجبور شدم با این چش سفید<به رامتین اشاره کرد> برقصم وای یعنی اینقدر داغون میرقصید
کلاسم اومد پایین اصن نمیدونی خواهری چی کشیدم اونجا از دستش . اقا تا حرفش تموم شد رو هوا رفتیما منکه از شدت خنده نشستم رو زمین
روژی هم درو دیوار میجویدااا پسراهم که نگم بهتره خخخ.حالا خود رامینم خندش گرفته بود با همون لحن ادامه داد*حالا خوبه رفصش داغون
بودا میخواستن اینو از دستم درارن اینم هی افر چ**س میومد کثافت. ما بین خندهام که نصفم جا اومد گفتم* توروخخ
۲۵.۰k
۲۶ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.